۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

هشتاد و نهمین خجسته سالروز سوم اسفند ماه


هشتاد و نهمین خجسته سالروز سوم اسفند ماه



استبداد خاندان پهلوی، بلای جان ملا ها !


استبداد خاندان پهلوی، بلای جان ملا ها !


سرانجام هم همان «استبداد خاندان پهلوی» اين رژيم را بزير خواهد کشيد
برای گراميداشت هشتاد و نهمين سالگشت برآمدن رضا شاه بزرگ *
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما چو نيک و با چشم جان بنگری، نفس و روح آنها را در همه جای ايران و هر جا که چند ايرانی پاکنهاد حضور داشته باشند به نيکی حس خواهی کرد...

در جوانمردی رضاشاه بزرگ همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی، دستور داد استخوانهای کريمخان زند را از زير پای قاجار های وحشی و بی فرهنگ در آورده و با احترام به شيراز انتقال داده و در آنجا بخاک سپرده و برايش آرامگاهی شايسته بنا کنند ...

رضا شاه بزرگ نخستين پادشاهی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری پادشاهان در ايران خاتمه داد. او پس از رسيدن به قدرت نه تنها حتی يک نفر از طايفه قاجار را نکشت، بلکه حتا به آنها پست و مقام های بالای حکومتی هم داد. خود گفته بود: «اينها با پول اين ملت پاپتی و گرسنه درس خوانده اند و بايد به اين مردم خدمت کنند.»

اگر قرار بود که پول نفت باعث پيشرفت و مدنيت گردد، امروزه بايد مردم سعودی و ليبی و کويت و عراق و ونزوئلا بافرهنگ ترين مردمان جهان باشد، نه سوئدی ها و هلندی ها و دانمارکی ها و فنلاندی ها و فرانسوی ها...

از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان، قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه و آسايش زوری ديده ما هرگز اين رژيم عهد غارنشينی و پسمانده را نپذيرفتند و نمی پذيرند و روضه خوان ها را خانه خراب کرده اند
زمانیکه رضاشاه بزرگ در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور های امروزی نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو بود و يونان حتی تا سالها پس از آن، در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود ...
.........................................................................................................

حد فاصل سالهای هزار و نهصد و شش تا هزار و نهصد و هفتاد و نه، يعنی در اندک زمانی بيش از هفتاد سال، ايران برآمده از مشروطه آنچنان چهره دگرگون ساخت که اگر از پشت عينک ايدئولژيکی بدان ننگريم، مانند آن دگرگشت های شتابناک و شگفت انگيز را در هيچ کشور ديگری نخواهيم ديد. اين دگرگونی های بنيادين اما در دورانی ويژه از تاريخ پس از مشروطه بوجود آمد. زيرا مشروطه ی پس از انقلاب را بايد به ادوار مختلفی تقسيم کرد که ما اينجا بدليل تنگی جا آنرا به دو دوره تقليل ميدهيم. مشروطه پيش از ظهور سلسله پهلوی و نيمه مشروطه روزگار پهلوی ها.

اينکه ميگويند سلسه پهلوی مشروطه را رعايت نکرد، سخنی پر بيراه نيست. ليکن کار اين تحليلگران از آنجايی لنگ ميزند که بدون توجه به سيکل و روند رشد «کرونولوژی تاريخی» جوامع در حال گذار، حکمی نا عادلانه و غير علمی صادر می کنند. گروهی در طيف هواداران مشروطه و باز هم با عدم درک و شناخت همان اصل، با دفاع مطلق و کورکورانه و دگم از پهلوی ها، تمامی مساعی و دستاورد های بی همتای آن دو پادشاه بزرگ ايران را به زير پرسش ميبرند.

بله! بايد پذيرفت که تا پيش از ظهور پهلوی اول نظامی مشروطه در ايران بر سر کار بود، اما نظامی غيرمتخصص، سنتی، ملوک الطوايفی، در دست ملايان و به تبع آن هم ضعيف و ناکار آمد که حتی اختيار و اقتدار اداره پايتخت خود را هم نداشت، چه رسد به قدرت تسلط بر ايران.

بگونه ای که نه تنها پايتخت نشينان عادی، بلکه حتا قوای دولتی همان مشروطه را هم اجازه ورود به دو محله ی قيطريه و زرگنده پايتخت اين نظام مشروطه نبود. زيرا سفارتخانه های روس و انگليس در اين مناطق واقع شده بودند. يعنی دو دارالحکومه در شکل سفارتخانه که حتی به وزيران کابينه دولت مشروطه ايران نيز اجازه وارد شدن بدين دو محله تهران را نميدادند، مگر در مواقعی که خود آنان وزرا و وکلای ايران را برای تسليم امريه صادره از لندن و مسکو بدانجا فرا ميخواندند.

کار کشورداری هم آنچنان در چنبره مباحث حوزوی و رقابتهای ايلی و قبيله ای که عمر هيچ کابينه ای حتی به دو ماه هم نميرسيد. قشر باسواد آنروزی که تعدادشان در هر محله پايتخت به شمار انگشتان يک دست نيز نميرسيد، آنچنان افسرده و مآيوس که بسياری گوشه عزلت را به سر و کله زدن با بقال و نانوا و روضه خوان و آهنگر نا آشنا به سياست نشسته بر مسند وکالت در مجلس شورا ملی، ترجيح داده بودند.

بگونه ای که شخصيٌت فرهيخته و کارکشته ای چون حسن مشيرالدوله پيرنيا که خود به دفعات در مقام نخست وزيری به اصلاح امور همت گماشته بود، ديگر از اعمال نفوذ روضه خوان ها و خوانين در مجلس و جلوگيری آنان از پيشرفت امور، آنچنان دلزده و نوميد گرديد که برای هميشه از سياست کناره گيری کرد. مردم برای مشروطه هزينه های زيادی را پرداخته و از آن توقعاتی داشتند، ليکن با انتظاری بيش از يک و نيم ده ای هم هيچيک از آن توقعات برآورده نشده بود و کوچکترين نشانی هم از گشايش در کار پيدا نبود.

نه امنيتی، نه رفاهی، نه کوچکترين سازنده گی و پيشرفتی و نه حتا عدالتخانه ای که در واقع خواست اصلی شان بود. همه نوميد، همه دلگرفته، همه سرخورده و همه هم در خود فرو رفته. در همان فضای درمانده گی هم بود که بر اساس مستندات تاريخی، هرکسی بديگری ميرسيد، برای نشاندادن تاسف و تأثر و تسکين آلام خود اين جمله ی همه گير شده را بزبان مياورد که:«ديگر هيچ فايده ندارند!».

آری اين بود حال و روز آن مشروطه حقيقی و مردم بيچاره و ميهن درمانده ما که عده ای می فرمايند "رضا شاه مشروطه را تعطيل کرد". و درست هم در همان فضای غمزده بود که همه ی مردم ما بدنبال يک ناجی بودند. نجات بخشی که اصلآ برای تعطيل کردن آن اوضاع بيايد، نه اينکه بيايد تا به همان روال پيشين و بی فايده ادامه دهد. مردم شخصيتی محکم و جسور می خواستند که بتواند زياده در بند ماده و تبصره نباشد و با اقتدار به اصلاح آن نگونبختی ها همت گمارد.

گرچه قياس مع الفارق است، اما آن دوران را شايد بشود به نوعی با دوران ظهور سيد محمد خاتمی شياد قياس کرد، چون همه از خاتمی هم انتظار اقتدار و خروج از دايره تنگ قوانين و ساختار ابتر حکومت را داشتند. خاتمی اما مرد ميدان نبود. و شگفتا که او چون پای از دايره نرم و قانون بيرون ننهاد، به لقب خائن و لاابالی مفتخر شد و رضا شاه بزرگ چون به نياز زمان و مردم درمانده خود پاسخ مثبت داد و خروج کرد لقب قلدر و قانون شکن دريافت کرد!

همچنان که در اين دوره هم عده ای از شاهزاده رضا پهلوی می خواهند که بدون توجه به خواست ساير گروهها، دولت در تبعيد تشکيل دهد و اراده خود را بر تمامی ايرانيان تحميل کند، و چون ايشان به چنين خواسته ای گردن نمی گذارد، به سستی و بی عملی محکوم می گردد. اگر هم گردن بگذارد که مخالفين تا قيام قيامت او را فاشيست و نوکر آمريکا ... خواهند خواند. خلاصه که امان از دست اين ملت ما !

باری، با آنچه آوردم، برآمدن رضا شاه پهلوی بيش از آنکه علت باشد، خود معلول و يک برايند بود. معلول نيازی تاريخی مربوط به دوران ويژه از حيات اجتماعی و سيه روزی و درمانده گی مردم و کشورما، و همان تاريخ ايران هم بود که در آن روزگار، فردی ميهن پرست، تجدد خواه، نترس و با اراده ای پولادين را بی صبرانه انتظار می کشيد.

و سرانجام هم او می آيد، نظامی مردی بی باک و دلير و وطنخواه، کم سواد اما بی گزافه از هر پرسوادی باسواد تر و دانا تر و مترقی تر، رضا خان مير پنج، بالابلند اميری از خطهء مازندران، خود ساخته مردی که نه به سبب وابستگی به دوله ها و سلطنه ها و يا سفارش عم و عموی خود، بل که از سر لياقت و و کاردانی و با مدد پشتکار تا درجه اميری رسيده. مردی که خود گفته بود همه ی جوانی خويش را برای حفظ ناموس اين مردم در کوه و کمر؛ پای پياد و يا سوار بر اسب با ياغيان و اشرار جنگيده و همه ی خوشی های زندگی خود را هم در بيابانهای بی آب و علف تشنه و گرسنه به پای حفظ اين سرزمين تاريخی ريخته.

او آمد، اما همانگونه که مردم و تاريخ از او می خواستند، نه برای ادامه همان راه اسلاف و پيگيری رسوم کهنه پيشين که تا آنزمان ارمغانی بجز از هم گسيختگی کشور و فقر و فاقه برای مردم ببار نياورده بود، بل که برای کاری کارستان کردن. کاری سوای ديگران. مآموريت و رسالت تاريخی او بدان سان بود که حتی اگر خود نيز می خواست، باز قادر نمی بود که زياده در بند قانون و مقررات و ماده و تبصره بماند. به ديگر سخن، يعنی اصلآ محيط اجتماعی و مردم نياز زمانه بوی چنين اجازه ای را نميدادند.

از اينروی هم بود که با برآمدن وی، اصولی از قانون اساسی مشروطه بتدريج رنگ می بازند. در عوض رضا شاه بزرگ آنچنان دولتی مقتدر و نو گرا در ايران بوجود می آورد که فقط و فقط در يک دوره کوتاه شانزده ساله، بدون اغراق ايران را به اندازه ی چند قرن نو سازی و مدرن کرده و بجلو می راند. بدانسان که خدمات بی همتا و دگرگونی های شگرف و باور نکردنی که او در همان دوران کوتاه بوجود می آورد را حتی ديگر دشمنان خونين خاندان پهلوی نيز تحسين ميکنند.

اول پادشاه پهلوی معمار معجزه گری بود که ازهيچ و پوچ همه چيز ساخت، براستی از هيچ! او را اگر زور گو خوانده اند کاملآ درست است، اما وی هرگز برای خيانت به ايران زور گويی نکرد. زورگويی او برای نجات مردم کشورش از پسماندگی و بدبختی و نجات ايران بود. آن مرد ميهن پرست می ديد که کشور باستانی ايران که روزی مهد تمدن بوده، به چه نکبت و سيه روزی اندرافتاده و از اين مسئله بسيار بسيار رنج برده و احساس سرافکندگی ميکرد. با اين روحيه و غيرت ميهنی هم بود که هر آنچه را که ميتوانست برای نجات ايران انجام ميداد، حتی با استفاده از زور.

او يکبار به محمدتقی بهار (ملک الشعرا) گفته بود: «من می خواهم اين مملکت پيشرفت کرده و مردم از اين نکبت و سيه روزی نجات پيدا کنند و اصلآ هم در بند اين نيستم که ديگران مرا چگونه آدمی بدانند. بگذاريد هرچه که می خواهند مرا بنامند، اما ايران از اين بدبختی تاريخی نجات پيدا کند!». اين بود انديشه ی و مرام و هدف آن مرد بزرگ وايرانخواه، نه اينکه بخواهد به خاطر خود به کسی زور گويد.

منش آن مرد والا بگونه ای بود که حتی دشمن ترين دشمنان خود را هم هرگز از تدريس در دانشگاه و طبابت و حقوق فردی محروم نکرد. بلافاصله پس از رسيدن به پادشاهی هم عفو عمومی داد و برای نخستين بار در تاريخ ايران انتقال قدرتی بدون خونريزی و انتقام گيری را شکل داد. وی حتی محمد حسن ميرزای وليعهد را نيز با جيبی پرپول و محافظ از ايران به فرانسه فرستاد.

همچنان که نخستين پادشاهی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری پادشاهان در ايران خاتمه داد. او پس از رسيدن به قدرت نه تنها حتی يک نفر از طايفه قاجار را نکشت، بلکه حتا به آنها پست و مقام های بالای حکومتی هم داد. خود گفته بود: «اينها با پول اين ملت پاپتی و گرسنه درس خوانده اند و بايد به اين مردم خدمت کنند.»

در جوانمردی رضاشاه بزرگ همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی، دستور داد استخوانهای کريمخان زند را در آورده و با احترام به شيراز انتقال داده و در آنجا بخاک سپارند و برای آن پادشاه خدمتگذار، آرامگاهی در خور بنا کنند، زيرا آقا محمد خان قاجار از فرط خشم و نفرت ذاتی که در او وجود داشت، دستور داده بود که جسد کريمخان را در آورده به تهران بياورند و درجلوی درب ورودی کاخ گلستان چال کنند که او هر روزه چند بار از روی آن پاره استخوان ها رد شده يا بقول خود، استخوانهای کريم خان را لگد مال و به وی بی احترامی کند. پس از مرگ آقا محمد خان هم هيچ يک از شش پادشاه بعدی سلسه قاجار اين حداقل سلامت اخلاق و شرافت انسانی را نداشت که دستکم به اين رذالت و بی فرهنگی شرم آور پايان دهد.

پس اگر روح الله خمينی بار ها گفت که "ما هر چه می کشيم از دست آن پدر و پسر است" کاملآ حق داشت، چرا که آن پدر و پسر ميراث ها و ارزشهای اخلاقی و فرهنگی از خود بجای نهادند که حتا در نبودشان هم رژيم خمينی را در بعد فرهنگی و اخلاقی به سختی شکست داد. به دستمايه همان ميراث ها هم بود که رژيم اسلامی هر چه سعی کرد که از مردم آريامهری ما مردمانی چون سعودی ها و افغانها و زنگباری ها و سودانی ها ... بسازد که موفق نشد که نشد.

رژيم پس از پهلوی ها حتا در مسئله حجاب بکلی وامانده است. هرچه هم می کوشد حريف زن ايرانی نمی شود و در مقابل کشف حجاب رضا شاه به زانو در آمده. آيت الله روح الله خمينی متوجه شده بود که آن پدر و پسر حتی در فقدان فيزيکی خود هم همچنان در جامعه ايران حضور دارند و مانع پذيرش افکار قرون وسطايی وی از سوی مردم هستند. به همان خاطر هم می گفت که: «ما هر چه می کشيم، از دست آن پدر و پسر است!»

تا پيش از ظهور سلسه پهلوی وضعيت اجتماعی ايران، بويژه وضع اسفبار زنان، نبود امکانات آموزشی برای فرزندان ايران، فقدان دادگستری و قوانين عرفی و بطور کلی پسماندگی فرهنگی اجتماعی ما دقيقآ همرديف افغانستان و کويت و يمن و سعودی آنزمان بود. اگر امروز مدنيت ما ابدآ قابل مقايسه با آن ملت ها نيست، اينرا مديون استبداد پادشاهان پهلوی هستيم. آقای خمينی وقتی گفت «فرهنگ ما را آلوده کردند اينها !» اشاره به آن فرهنگ جاهليت داشت که پهلوی ها آنرا نه تنها آلوده، بلکه در سطل زباله انداختند. نه آنکه چپ ها و به اصطلاح روشنفکران خيال کردند که منظور وی از فرهنگ لابد فرهنگ سوسياليستی و يا ليبرال دموکراسی است.

اين نيز نا گفته نماند که استدلال "پول نفت باعث رشد شهريگری و فرهنگ ما شد نه پهلوی ها" از بيخ و بن غير منطقی و جدآ يا از سر عناد و غرض ورزی است و يا ناآگاهی. چرا که ما تنها ملتی نبوديم که پول نفت بدست آورديم، با توجه به ميزان جمعيّت، عربستان سعودی دهها برابر ما، کويت بيش از صد برابر، عراق بيش از دستکم پنج ـ شش برابر و بعضی از شيخ نشين ها حتی حدود پنجاه برابر ما در آمد نفتی داشتند، با اين وجود در بعضی از اين ممالک هنوز هم نه تنها يک دانشگاه غير اسلامی عرفی و مدرن وجود ندارد که در بعضی از آنها زنان حق رانندگی که هيچ حتی اوراق شناسايی مستقل از پدر و يا شوهر خود نيز ندارند. پس اگر قرار بود که پول نفت باعث پيشرفت و مدنيت گردد، امروزه بايد مردم سعودی و ليبی و کويت و عراق بافرهنگ ترين مردمان جهان باشد، نه سوئدی ها و هلندی ها و دانمارکی ها و فنلاندی ها.

همين رژيم ضد ايرانی جای نشين نظام پادشاهی ايران بر اساس آمار رسمی خود، در بيست و پنج سال پس دوران پهلوی ها، نزديک به ده برابر آن دوران پنجاه و سه ساله عايدات نفتی داشته اما بجای گسترش فرهنگ و مدنيت، ما را دستکم صد سال هم به عقب برگردانده است. بنابر اين، اين چه سخن سخيف و بيوده ای است که، پول نفت باعث پيشرفت فرهنگی و مدنيت ما شد!

اگر متاسفانه ما مردمی مطلق انديش هستيم، هيچ چيز اما در اين دنيا مطلق نبوده و نيست. هر پديده سود و زيانی دارد که با مقايسه آنها بايد مفيد و مضر بودن آنرا محک زد. رژيم پيشين نيز از اين قاعده مستثنی نيست. کسانی که بنام روشنفکر رضا شاه بزرگ را قلدر و زورگو خطاب ميکنند به چند نکته توجه ندارند، اولآ که آن بزرگوران همين مدنيت و به اصطلاح روشنفکر بودن خود را از همان قلدری رضا شاه بزرگ دارند، ورنه همين حالا هم بسياری از اين گراميان کلاه نمدی بر سر و بيل در دست، درازگوش خود را به چرا می بردند.

آن مرد بزرگ بود که در هفتاد سال پيش با دلاوری در برابر متحجرين و ناسزا و فتوای ارتداد آنها جانانه ايستاد و اتهام کفرورزی را بجان خريد و سنگ بنای دانشگاه و سيستم آموزش علوم جديد و مدرن را در ايران پی ريزی کرد. ثانيآ هر پديده و رخدادی را بايد با توجه به نرم ها و ظرف زمانی و مکانی آن به داوری نشست. حکم صادر کردن با عقل امروزين در مورد مسائل ديروزين نشانه عدم آشنايی با پايه ای ترين اصول علوم انسانی است.

زمانیکه رضاشاه بزرگ در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور های امروزی نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، رهبرانی که حتی يکصدم خدمات رضا شاه را هم به مردم و کشور خود نکردند، با اين وجود هيچيک از آن ملت ها تا به اين اندازه با چهره های سياسی پيشين خود تا اين اندازه بی انصاف و نسبت به خادمين خود، اينگونه ناسپاس و بد دهان نيستند. دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو بود و يونان حتی تا سالها پس از آن، در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود ...

کسانی که از استبداد پهلوی ها سخن می گويند توجه ندارند که اين اوضاع فرهنگی جامعه و جهالت نخبگان است که استبداد را بازتوليد می کند، نه پادشاه و وزير و وکيل. مگر جز اين است که با بروی کار آمدن پهلوی دوم مشروطه کامل از نو احياء شد؟ خوب، نتيجه چه بود؟ هيچ، چند صباحی طول نکشيد که ايران باز هم دچار هرج و مرج و از هم گسيختگی دوران قاجار شد.

بگونه ای که فوری همسايه شمالی بوسيله سی هزار سرباز حاضر در ايران و عوامل خود ـ وطن فروشان فرقه ای و توده ای ـ به زور تجاوز، نطفه دو جمهوری را در شکم پادشاهی ايران کاشت. همچنان که کوشش چند باره نظام پهلوی ها برای سهيم کردن اپوزيسيون در دولت نتيجه ای جز هرج و مرج و تخريب و خيانت اکثريت اپوزيسيون را ببار نياورد.

پادشاهان پهلوی قديس و بری از خطا نبودند، اما علی رغم همه ی آن خطا ها هم اين دو پادشاه خدمتگذار ترين و ايراندوست ترين پادشاهانی بودند که تاريخ ايران پس از استيلای تازی ها بخود ديد. اگر بتوانيم عينک ايدئولژی را از چشم برداريم و متمدنانه و با اخلاق تاريخ را مرور کنيم، آنگاه متوجه خواهيم شد که ميهن ما پس ازغروب آفتاب تمدن کهن خود، هرگز آن شوکت و عظمت اعتبار و نام نيکی را نداشت که ما در دوران سلسله پهلوی شاهد آن بوديم.

در دوران پهلوی ها هر ايرانی در انظار جهانيان يک پرنس و پرنسس بود نه يک تروريست ويا فراری و پناهنده ! اگر نسل جوان ما ذهنيّتی از آن دوران ندارد، نويسنده اما به علت آنکه در آن روزگار مدتی را در خارج از ايران بسر بردم، اين احساس غرور آفرين و زيبا را در تمامی اروپا و آمريکا بخوبی حس کرده و خوب هم بخاطر دارم.

با وجود اينکه من حتا ديروز هم ميانه خوشی با ديکتاتوری نداشتم و از ناراضيان رژيم پيشين بودم چه رسد به امروز، با اين حال، با اندک آشنايی به تاريخ ايران، عملکرد ضد ملی جريانهای خائنی چون حزب توده و خرابکاران تعليم ديده در اردوگاههای دشمنان تاريخی ما و با عنايت به نرم های آن زمان، ترديد ندارم که ما هر چه داريم از سلسه پهلوی است.

اين اطمينان را هم دارم که درآن فضای يأس و سرخوردگی مردم از مشروطه، اگر رضا شاه بزرگی ظهور نمی کرد، رژيمی مشروعه چون جمهوری اسلامی همان پنجاه سال جلوتر بر روی کارمی آمد و بدليل عقبماندگی فرهنگی ايران هم ای بسا که دويست ـ سيصد سال هم دوام می آورد. همچنان که در اين نکته نيز ترديد ندارم که اگر پهلوی ها نبودند، ما در حال حاضر بلحاظ مدنيْت و تجدد در رديف سعودی و يمن و سوريه و زنگبار و يا در بهترين حالت هم در رديف مصری ها و عرافی ها بوديم. با چنين نگرشی هم هست که خدمات بی مانند پادشاه پهلوی را بسيار ارج می نهم، حتی آنچه را که کين ورزان بدان استبداد خاندان پهلوی نام داده اند.

چرا که از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان، قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه و آسايش زوری... ديده ما هرگز اين رژيم عهد غارنشينی و پسمانده را نپذيرفتند و نمی پذيرند و روضه خوان ها را خانه خراب کرده اند.

پس آنان که خيال می کنند می توانند با ناسزاگويی و بی احترامی، نام پهلوی ها را از ادبيات سياسی ايران حذف و مهر آنان را از دل ايرانيان برون کنند، فقط خود را مفتضح ساخته و منفور ايرانيان می گردانند. چرا که چه خوششان بيايد و چه نه، واقعيت اين است که حتا وجود خود پهلوی ها را هم نمی توان از ايران حذف کرد، چه رسد به نام و مهر آنان.

زيرا گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما چو نيک و با چشم جان بنگری، نفس و روح آنها را در همه جای ايران و هر جا که چند ايرانی پاکنهاد حضور داشته باشند به نيکی حس خواهی کرد. همچنان که چه کسانی بپذيرند و چه نه، اين رژيم ضد ايرانی هم تنها يک دشمن اصلی دارد که آنهم پهلوی است و استبداد خاندان پهلوی!

يعنی همان استبدادی که با زور ملت ايران را بيدار نمود، با زور دست ملا ها را از امر قضا کوتاه کرد و دادگستری عرفی استوار کرد، با زور زنان را بی حجاب و با زور هم دختران را به مدرسه فرستاد و مردم ما را زورکی متجدد کرد، و سرانجام هم همان پهلوی و استبداد خاندان پهلوی ـ مقايسه ی فرهنگ و مدنيت عصر پهلوی با امروز ـ است که رژيم بسيار پسمانده تر از خود مردم ايران را از پای خواهد افکند، حتی اگر بدست کسانی باشد که هنوز هم با پهلوی هايی که باعث بيداری و رشد خودشان شده اند، نادانسته و يا از روی بدانديشی دشمنی می ورزند.

پس درود بر پادشاهان ايرانساز پهلوی و درود بر آن استبداد خاندان پهلوی ! همين. امير سپهر

دو شنبه، سوم اسفند ماه هزارو سيصد و هشتاد و سه خورشيدی، برابر با بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

هشدار به سبزها

هشدار به سبزها

برخی دوستان مبارز سبز با این توجیه که امکان دارد اتحادمان به هم بخورد اجازه نمی دهند چهره واقعی دروغگو وکلاش خمینی را به نسل جوان معرفی کنیم. دوستان گرامی ما ایرانیان ۱۴۰۰ سال است که از همین اشتباه در حال ضربه خوردن هستیم. اگر نسل های بعدی را با خمینی واقعی آشنا نکنیم این خونخوران مانند عباسیان قرنها بر این کشور حکومت خواهند کرد. مواظب باشید دوستان گرامی. اگر مردم ما چهره و شخصیت واقعی علی ومحمد را می شناختند وداستان بنی قریضه را خوانده بودند که چگونه علی ومحمد در یک‌ روز ۷۰۰ نفر را گردن زردند ما در دام آخوندها نمی افتادیم. بگذارید خمینی واقعی را به مردم بشناسانیم.

هشدار به سبزها

جناب ابراهيم نبوي لطفا بفرماييد شخص وردست لاجوردي جنایتکار-شهيد شما- در اين عكس حضرتعالي نيستيد ؟


سيزده بدر در اوين
نوروز البته هميشه يادآور زندانيان عقيدتی هم هست؛ آنها که بهار در بيرون سلول هاشان جريان می يابد و دزدکی و ترسان از درز درها به درون می رود تا آمدنش را به آنان نيز خبر دهد. نوروز يادآور مادران و پدران خاوران است، آنگاه که دسته گلی در دست به ديدار عزيزان بخاک خفته در قبرهای بی نام و نشان می روند تا سال را در کنار آنانی نو کنند که، درست و غلط ـ به سودای نو کردن زمانه جان شيرين در قمار سياست باختند
اما همين روزها، دوستی، همراه تبريک عيد عکسی را برای من فرستاده است که دوست دارم آن را به شما هم نشان دهم. مربوط به همان روزهای قتل عام و جوان کشی است. فرستندهء عکس نوشته است که، در آن سالها تلخ و هراستاک، حکومت برای پوشاندن جنايات خود در اوين، بروشوری را چاپ کرده بود دربارهء اجرای مراسم سيزده بدر در اوين. و در آن عکسی وجود داشت از اسدالله لاجوردی، جلاد بی رحم اوين، که در ميان خانواده های زندانيان در چمن زندان اوين نشسته است و با زن و مرد جوانی مشغول صحبت است
فرستنده نوشته بود شايد شما جوانی را که کنار دست لاجوردی نشسته است نشناسيد اما من که بخوبی با او آشنا هستم می دانم که او هم اکنون در اروپا زندگی می کند و از نويسندگان پرکار و مشهور روزگار ما است. اما آن روزها وردست لاجوردی کار می کرد و در اين عکس هم سياهی لشگری است که کنار دست «هنرپيشه ی اول» نشسته است
من هرچه نگاه کردم اين جوان را نشناختم. حتماً، با گذشت بيست و پنج شش سال، اکنون پير شده است، موهايش ريخته است، سبيلی دارد يا سبیلی تراشيده است و خلاصه خوب خود را ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی گم و گور کرده است. مانعی هم ندارد، گم و گور کردن هم نشانه ای از پشيمانی از کرده ها می تواند باشد. اما خدا کند که اين جوان ديروز همان «نااهل» سعدی از آب در نيايد که تربيت برايش حکم «گردکان بر گنبد» را داشت
عکس را برای دوست ديگری که در چهره شناسی تخصصکی دارد فرستادم؛ نوشت من تشخيصی نمی دهم اما اين عکس بهر حال جزئی از اسناد انقلاب است و بد نيست آن را برای راديو زمانه بفرستی که نويسندگانش در سايت آن رادیو مشغول ورق زدن تاريخ و بيرون کشيدن پرونده ی اين و آن اند. شايد صاحب این عکس را هم بتوانند پيدا کنند


اسماعيل نوری علا

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/032009-ES-PU-Nowruz.htm
------------------------------
خاتمی لاجوردی را شهید و « سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» معرفی کرد جنایتکار کجا و «سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» کجا؟
موسوی لاری وزیر کشور خاتمی که عنقریب در دولت موسوی هم پست خواهد گرفت لاجوردی را «شهید»‌ و « فرزند صدیق،وارسته و آزاده ملت» معرفی کرد
ابراهيم نبوي و ديگر شركا و رفقا و قلم به مزدهاي در لندن نشسته كه حتي رنگ لباس زير مقام عظمي را ميدانند مگر ميشود كه جوابي براي اين سوال نداشته باشند ؟
عنوان مطلب از وبلاگ به سوي ازادي است

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

آقای نبوی: کار هر بز نیست خرمن کوفتن///گاو نر می خواهد و مرد کهن

آقای نبوی: کار هر بز نیست خرمن کوفتن///گاو نر می خواهد و مرد کهن

آقای نبوی عزیز من برو دنبال همان مسخره بازی ها و لوده بازی هایت. تو هنوز تفاوت افسانه و و اقعیت را نمی دانی. البته سبزها هم باید آنقدر خرد داشته باشند که تفاوت دف زن و شمشیر زن را بدانند. البته سعی می‌کنم عکسی را که با حسین شریعتمداری در ۱۳ فروردین در زندان اوین داری پیدا کنم و در اختیار هموطنان قرار دهم تا تو را بیشتر بشناسند. ما بیشترین ضربه را از همین کسانی می خوریم که در دهه اول انقلاب با آخوندها همکار بوده اند.



http://balatarin.com/permlink/2010/2/11/1949795

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

آقای مهاجرانی دست از شیاد بازی بردارید حنای شما بی رنگ است

آقای مهاجرانی دست از شیاد بازی بردارید حنای شما بی رنگ است
۳۰ سال است شما فرصت طلبان خون مردم مک فریاد می زنید انقلاب شکوهمند ایران در صورتیکه واقعیت غیر از این بود. اربابان جهانی تصمیم گرفتند شاه را بردارند و یک‌ آخوند خونخوار را به جای او بنشانند و موفق شدند. آیا شما نمی دانید ابراهیم یزدی رابط سیا و خمینی بود؟ آیا نمی دانید کارتر چند چک ۱۵۰ میلیون دلاری را به حساب خمینی واریز کرد؟در زمانی که در زندانهای ایران به دختران با کره تجاوز و سپس اعدامشان می کردند شما نماینده مجلس شورای اسلامی بودید. نشان بدهید یک‌سند از اعتراضتان به این جنایات کثیف. شما سالها نوچه و آفتابه بردار رفسنچانی بوده اید که یکی از بزرگترین عوامل محکم شدن پایه های استبداد دینی در ایران بود. او مجلس را منهدم کرد و درست ۱۵ دقیقه قبل از انفجار با احمد خمینی از آنجا خارج شد. دست از شیاد بازی و دروغ پردازی بردار. این رژیم هم که بماند جایی برای شما نیست.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

لزوم حذف گوریل گنجشک‌ مغز حسین رضا زاده

مردم می گویند از ترس رکورد ، قربانی ات کردند
ورزش > دیگر ورزشها - سعید علی حسینی

هر چه زودتر باید این گوریل گنچشک مغز انگل را از چامعه ورزش کنار بزنیم. او در حال خیانت به کشور است.

حرفهای بهمن زارع مربی تیم ملی وزنه برداری سبب شد تا سعید علی حسینی ، یکبار دیگر در مقام دفاع از خود برآید و این بار در گفت و گو با خبرآنلاین از اتفاقات تلخ وزنه برداری ایران پرده بر دارد.


حقیقت دارد که به دوپینگت اعتراف کرده ای؟
من حرف های بهمن زارع را خودم نخوانده بودم چون در اهواز هستم اما شنیده ام که ایشان در یکی از خبرگزاری ها گفته که سعید خودش آمده و اعتراف کرده که دوپینگ کرده است. این حرف ها اما کذب محض است. حتی پدرم صبح به فدراسیون رفته و آنجا هم حسین رضازاده و هم بهمن زارع این گفته های شان را تکذیب کردند و مدعی شدند خبرنگار خانم آن خبرگزاری ، این حرفها را از خودش نوشته است.
مگر می شود کسی چنین مصاحبه ای را از خودش بنویسد؟
من ماندم. اگر اعتراف کردم ، پس چرا کارهایم را پیگیری می کنند. اگر دوپینگی بودم که محرومیت حقم بود. من کجا اعتراف کردم؟ ایشان گفته رته ام از وزارت بهداشت پودر های مکمل غیر مجاز خریده ام. اگر این طور هم باشد چرا وزارت بهداشت به داروخانه ها اجازه می دهد که مکمل های غیر مجاز بفروشند؟ یعنی همه داروهای دیگر مان هم بدون مجوز و غیر مجاز هستند؟ تازه من هیچ وقت نه مکملی خریدم و نه جای رفته ام که در این باره اعترافی کرده باشم. خیلی جالب است که یکباره آقای زارع سکوت شکسته اند و درباره وزنه برداری مصاحبه می کنند!

نکته جالب این است که همه شما از یک دارو استفاده کرده اید!
دستت درد نکند ، به نکته خیلی خوبی اشاره کردی. در کدام داروخانه متان می فروشد که ما همه رفته ایم و از این نوع مکمل غیر مجاز خریده ایم و بی اجازه مربیان مان استفاده کرده ایم؟ شما بروید و بپرسید ، اگر یکی از آنها «متان» داشت باز می شود گفت که ما بی اجازه این کار را کرده ایم.

یعنی همچنان همه شما می گویید مقصر این اتفاقات ، کادرفنی تیم ملی است؟
درباره رشید گفتند رشید خودش می دانست مشکل دارد ، اردو را ول کرد و دو روز رفت خانه. شما که می دانستید او مشکل دارد ، چرا حمایتش کردید؟ چرا ورزشکاری که می گویید همه می دانستید نمونه اش ممکن است مشکل دار شود را به چه دلیل به مسابقات اعزام کردید تا بیچاره با این محرومیت بلند مدت مواجه شود؟ این که دیگر عذر بزرگتری است که دانسته یک ورزشکار را با خود بردید مسابقات. حالا که مشکل برایش پیش آمده ، می خواهید همه کاسه کوزه ها را سر او بشکنید. اگر یک ورزشکار را می دانید مشکل دارد ، چرا او را می فرستید به مسابقات تا هم خودش محروم شود و هم اینکه برای کشور جریمه در نظر بگیرند.
برنامه غذایی و دارویی شما زیر نظر پزشک تغذیه بود؟
ما در تیم ملی وزنه برداری ، پزشک تغذیه نداشتیم. همه برنامه ها را حسین رضازاده و بهمن زارع انجام می دادند. همین موضوع که در اردوها به بازیکنان آمپول تجویز می کردند هم بدون مجوز بوده است. آقای رضازاده که در اردو به بچه ها آمپول تجویز می کردند ، جدیدا دکتر شده اند که آمپول تزریق می کردند؟ آقای زارع چطور؟

به شما هم آمپول تزریق می شد؟
ما نمی خواستیم که آمپول بزنیم ، آنها به اصرار به ما آمپول تزریق می کردند. 8 ماه قبل نامه زدم و رسما گفتم که می ترسم به اردو بیایم و می خواهم تنها تمرین کنم اما به خاطر همان درخواست می خواستند مرا از تیم ملی محروم کنند. حالا اگر در اردو آمپول ها را نمی زدم چه بلایی سرم می آوردند. آنها اصرار داشتند که این آمپول ها هیچ مشکلی ندارند . این حرف را تک تک بچه ها تائید می کنند. حسن رضازاده می گفت من وزنه برداری را زیر نظر ایوانف یاد گرفته ام . او اصرار داشت هر کاری را که ایوانف انجام می داده من هم انجام می دهم. پس باید مطمئن باشیم که درباره این مواد و دارو ها هم از ایوانف یاد گرفته است. ولی حالا که کارش به مشکل خورده است می خواهد گناه را به گردن ما بیاندازد.

این حرفها ممکن است برایت گران تمام شود.
مهم برایم این است که مردم بدانند دست های پشت پرده چه می کنند. من الان نمی دانم سرانجام کارم چه می شود. مهم این است که مردم می بینند چه اتفاقاتی رخ می دهد . الان هم که توپ را انداخته اند به زمین ما 5 نفر و خودشان فرار کرده اند تا برای پست و مقام شان اتفاقی نیفتد. اگر ما 5 نفر دوپینگی شدبم آقای رضازاده که مدیر تیم های ملی بوده هم مقصر است و باید محروم شود نه اینکه مقامش ارتقا پیدا کند.
دقیقا چه زمانی تست دادی؟
ما دوم آبان تست دادیم ، 28 آبان اعزام شدم به کره جنوبی . 15 تا 20 روز طول می کشد تا جواب آزمایش ها از آزمایشگاه کلن اعلام شود طبق برگه ای که به من داده اند 17 آبان فدراسیون جهانی جواب آزمایش مرا داشتند . اگر دوپینگی بودم چرا گذاشتند با تیم به مسابقات جهانی بروم ؟ افشین ریاحی یک هفته قبل از مسابقات در کره جنوبی بوده است ، اگر من مشکل داشتم ، چرا همان موقع برگه ام را به او تحویل نداده اند . 17 آبان آزمایشگاه به آنها جواب داده و این خبر 2 آذر به من اعلام شده است. چطور می شود 2 آذر تا 7 آذر من آنجا تمرین می کردم و مرا از محل مسابقات اخراج نکردند؟ من آنجا وزنه های 200 یکضرب و 240 دوضرب را در تمرینات زدم که مثل توپ صدا کرد. خود آیان و نماینده های فدراسیونش این را فهمیدند . با این شرایط چرا آنها نیامدند بگویند این ورزشکار حق تمرین در سالن اصلی را ندارد. ورزشکاری که نمونه اولش مثبت باشد از همه فعالیت های ورزشی تا اطلاع ثانوی محروم می شود.

پس تو اصرار داری که آن زمان هیچ مشکلی نداشته ای؟
معلوم است . من خودم هم نمی دانم چطور مرا محروم کردند. اصلا اگر مشکل داشتم و این ها زودتر می دانستند چرا اسم من در کنگره مسابقات بود؟ چرا مرا در استارت لیست بازی ها گذاشته بودند؟ آنها که از نزدیک یک ماه قبل می دانستند نمونه دوپینگ من مثبت در آمده است. این ها اسنادش هم هست. اگر بخواهید می توانم این ها را نشان تان بدهم. بگذار من درباره تست دوم هم توضیح بدهم ، زمانی که نمونه اول یک نفر مثبت اعلام می شود ، ورزشکار شخصا می رود به این تست اعتراض می کند ، 300 دلار می پردازد و پیش روی خودش نمونه دوم را باز می کنند و به آزمایشگاه می فرستند. درباره من کی این کارها را کردند؟ من کجا این کارها را کردم؟ چرا آقای رضازاده خودش پا شده رفته آنجا؟ آقای رضازاده که می گوید تقصیر با خود ورزشکار است. اگر من مقصرم که خودم باید اعتراض می کردم. پس چرا شما راه افتاده اید و به جای من رفته اید آنجا ؟

یعنی رضازاده رفته بود تا مشکل تو را حل کند؟
نه ، آنها رفته بودند که فدراسیون را از تعلیق نجات دهند که آخرش هم فقط سفرش شان حاصلش شد جریمه 500 هزار دلاری که باید پول بیت المال پرداخت شود. آقای رضازاده گفتند رفته ام پیش آیان و برای درست شدن کار سعید گریه کرده ام. من تعجب می کنم ، مگر آیان بچه است که با گریه حسین آقا دلش برای من به رحم بیاید و مرا ببخشد. مشکل من ابهاماتی است که درباره نمونه ام وجود دارد. باید درباره آن حرف می زدند و اسناد ما را می بردند. آیان برای تمام جهان تصمیم می گیرد. او وقتی برای مشکل من 5 ماه وقت داده ، همین طور الکی نیست. فردا ورزشکاران دیگر هم مدعی می شوند و فرصت می خواهند تا از خودشان دفاع کنند . حتما پرونده من مشکوک بوده است که او این پروسه را رسما اعلام نکرده است.
ممکن است نمونه ات عوض شده باشد؟
اگر نمونه من بوده چرا این قدر دیر جوابش را اعلام کرده اند؟ وقتی با چشمان خودم دیدم که در حضور نمایندگان فدراسیون جهانی ، بچه هایی که مشکل دارند ، خودشان آزمایش نمی دهند و کسی دیگر جای شان آزمایش می دهد حق دارم شک کنم. اگر خودم می دانستم که مشکل دارم نمی توانستم بروم التماس کنم که تست ندهم و کسی دیگر جایم تست بدهد. من که می دانستم این بار اگر محروم شوم تا ابد محروم می شوم.


یعنی این امکان وجود دارد که کس دیگری جای نفر اصلی آزمایش دهد؟
بله . البته وقتی ازرس های وادا می آیند این اتفاق نمی افتد چون آنها همه چیز را کنترل می کنند ، با لپ تاپ شان می آیند و عکس ها را با افراد تطبیق می دهند. خیلی سخت است که تقلب کنی اما در مورد بازرسان فدراسیون جهانی ، شرایط فرق دارد و هر کاری می شود کرد. این سری هم بازرسان فدراسیون جهانی بودند و حتی بعضی از بچه ها چون مشکل داشتند کسان دیگری جای شان آزمایش دادند. یعنی من این کار را نمی توانستم بکنم؟ من چون به خودم اطمینان داشتم ، رفتم آزمایش دادم. حالا دیگر نمی دانم بعدش آقایان چه کار کرده اند که این طوری شده است. من حاضرم برای دفاع از خودم حتی آزمایش D.N.A هم بدهم.



چطور شد که از آقای افشارزاده خواستی تا پیگیر کارت شود؟
آقای افشارزاده همیشه به ما لطف داشته اند. من ایشان را دیدم و از او خواستم تا از حقم دفاع کند. من 8 ماه قبل به ایشان نامه نوشته بودم و گفتم که امنیت ندارم که در اردوهای تیم ملی شرکت کنم اما ایشان اصرار کرد که بیایم و نمی گذارد برایم مشکلی بسازند. حالا که این اتفاق افتاده ، به او گفتم مگر قول نداده بودید که تنهایم نگذارید؟ پس چرا همان اتفاقی که ترسش را داشتم ، افتاد؟
از دکتر شریف هم خواهش کردم و ایشان قرار شد دنبال بررسی شرایط من بروند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است.
فکر می کنی آینده چه می شود؟
همه آنهایی که مرا می شناسند ، می دانند که من به راحتی می توانم نفر اول المپیک لندن باشم. هم اینکه مدال بگیرم و هم اینکه رکوردها را بشکنم. ولی فعلا باید این مشکلم حل شود. من دنبال گرفتن حقم هستم. شاید اصلا این کارم هم درست نشود چون کسی پیگیر کارمان نیست. انگار دوست دارند که ما نابود شویم. مربی تیم ملی می آید می گوید امید ناییج تجارت پودر های نیروزا می کرده است ، رشید اردو را از ترس ترک کرده بود و سعید آمده به دوپینگش اعتراف کرده است. کارهایی که هیچ یک از ما روح مان هم از آنها خبر ندارد. درحالی امید را متهم می کنند که آقایی که الان مسولیت بزرگس در فدراسیون دارند را سال 1384 پلیس بلغارستان در فرودگاه به دلیل همراه داشتن کلی آمپول نیروزا بازداشت کرده بود و همه بچه ها می توانند در این باره شهادت بدهند. اگر رشید مشکل داشت چرا او را به بازی های آسیایی فرستادید؟ یا من و امید نائیج؟
مردمی که تو را در خیابان می بینند چه چیزی می گویند؟
همه مردم می گویند در حق تو نامردی کردند و می خواهند قربانی ات کنند.
تو قبل از بازی ها در تمرینات رکورد حسین رضازاده را شکسته بودی؟
من در یک ضرب 215 را مهار کردم که بالاتر از رکورد جهانی است. حتی در برنامه رخصت آمدند از ما فیلمبرداری کردند و هم من و هم اصغر ابراهیمی این رکورد را اعلام کردیم اما آقای رضازاده در برنامه رخصت گفتند سعید این رکورد را نشکسته است و او در یک ضرب 210 کیلو را بالای سر برده است. من د آن رکورد گیری در دو ضرب هم 255 را زدم و 260 را هم روی شانه کشیدم که نشان از آمادگی ام داشت.

پس چرا وقتی رضازاده گفت این رکورد را نزدی ، تو هم پذیرفتی؟
من هیچ وقت نگفتم این وزنه را نزده ام اما برای اینکه جو اردو به هم نریزد وقتی ایشان در یک برنامه تلویزیونی حقیقت را کتمان کرد ، به ناچار سکوت کردم تا شرایط و روابط مان بدتر نشود چون می خواستم در بازی های جهانی رکوردها را بزنم.

رشید شریفی این سوال را مطرح کرده بود که چرا فقط این اتفاقات برای سنگین وزن ها می افتد!
اتفاقا این برای من هم جای سوال دارد. محسن داوودی در نوجوانان ، رکوردهایش حتی از من هم بهتر بود اما ناگهان گفتند متان مصرف کرده . رشید هم که به آن شکل حذف شد. رشید داشت به سرعت رکوردهایش را افزایش می داد و به یک سنگین وزن خیلی خوب تبدیل شده بود. بعد هم که نوبت من شد. امیدوارم همین روزها مشکلی برای بهداد سلیمی رخ ندهد. از مسولان می خواهم حداقل مراقب او باشند تا به درد ما دچار نشود.

خدا نامه ,بابک اسحاقی

خدا نامه ,بابک اسحاقی





شــبى آمـــد خـــــدا در خــواب نــــــازم نشســت بــا من ســــــر راز و نيـــــــازم
شرابـى بـــود و نــــان سنـــــــگکى داغ نشســــــــــتیم گوشـــه دنــج تــــه بــــــاغ
دو ســه پیمــــا نــــــه و ســــاز ى وآواز بـــــــه مستـــی شـــد خــدا گوينـــــده راز
به من گفت از شمـــــا مـــــن دردمـــندم بگو مــــن بـا شما آخـــر چــه كـــــــــردم
چـرا بــایـــد زخــودآيیـــــن در آريــــــد
به نام من کتاب و دین درآرید
اگـــرخــواهـــم بــه د نيا مــــن نــگاهــم بدان موسى و عيسى را نـــخــواهــــــــــم
چــــــــرا تيــــغ محــــمد را بـــجـويـــــم اگــر خــواهـم كسى آيــد بـــــسويـــــــــــم
نـه انــجيل و نــــه تورات و نه قــــــرآن نــبــوده دفــتر مــــن نــــاشــــــــــــــر آن
هــمـــه كــار ريـــا كـــــــاران و دنـــدان بـــــه هر دوران ظهور ايــن رســــــولان
اگر خواب زمـــــان در دســــــت آنــــان ســـتون جـــــاهلان هم پشــــت آنـــــــــان
گهـــى بــــــــر مـــــن نــهادنـــد نـــام الله شديم غارتـــگــــر و يــــاغـــى صــحرا
گهى هم ما شدیم بـــابـــاى عــــــــــيسى بــــــه شد مريم بــــه عقد وصیغه مــــــا
گهى درمصر بــه همـراهى مــوســـــــى درآوردیم پــــدر از پـــیروبـــرنــــــــا
محـــمد را شدیم زنـبـــــــــــــــــا ره او رئیس درب روسپـى خـــــــــانــــــــــــه او
بـه هر جا يك زنـــى را زير ســــر كــرد به نام بنده هـــــم يــك آيـــــه در كــــــــرد
اگر او عاشق نه سالــــــه هــــــــــــاشـــد چـــــــرا عقدش بــــه نــام مـــن روا شـــد
چرا بايد به نام مــــــــــــــن بـــجنگیــــــد دهــــا نــــها را بــــه نــام مـــن ببندیـــــــد
كــه بنــــــده گر خــدايم بـــــــى نيــــــازم نــــــــه پــــايـــــان و نــــه آغــــاز پیــازم
نمـــاز و روزه كى خـــواهم زيـــــــــــارم قمه بـــــر سرزدن كی بـــــوده كــــــــارم
اگـــر از تن جدا کــــرديــــد شما ســــــــر چـــــــــرا نعــــــره زنید الله و اكـــــــبر
بـــدان آيين مــــــــــن زور و جــــفا نیسـت كه اين ديوانگى ها كــــــــــار مـا نیــــست
كـــه راه مـــن بود مــــــــــهر و سعـــادت کجا راه جهـــاد اســــت و شهـــادت
کجا گفتم كه مــن خــانـــــــــــه نــــدارم سرم را من كجا شب هـــــــا گــــــــــــذارم
خـــد ا را كى سراى و خــانـــه باشــــد کنشت و كـــعبه و بتخانه بـــــاشـــد
بـــيـــا از مــا درآر ايــن دســـت آخــــــــر بکش از مــــا بــــــــــــرون جـــان بــــرادر
غـــلط كــــردم كـــه آدم آفـــريـــــــــــــدم بــه جـــان مــــــــــــادرم ديـگــــــر بريـدم
خــــدا پیـــمانـــــــــه آخـــر بــــه لــــــب بست سپس خسته دو چـــشمــــانش بـــــه هــم بست
ســـــــــكوتـــى بــــود از دور نـــاله زاغ خــــــدا ومــن نشستــه گــوشــــه بــــــــاغ
به خود گفـــــتم عجب پس اين خدا بـــود نـــدانستم چه بــا مــــــــــن آشنــا بـــــــود

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

خودش مجلس را حذف کرد از بندگان و پیروانش نمی توان داشت لینک را حذف نکنند

خودش مجلس را حذف کرد از بندگان و پیروانش نمی توان داشت لینک را حذف نکنند

من دوشب پیش لینکی در انتقاد از مصدق فرستادم طی چند دقیقه لینک‌ توسط مصدق خدایان حذف شد. روز گذشته تیتر زدم شرف داشته باشید به جای حذف لینک پاسخ دهید. سریع امتیاز منفی دادند که تیتر غیر قانونی است. تیتر را هم درست کردم ولی باز هم لینک‌حذف شد. مصدق خودش مجلس منتقد را حذف کرد پس توقع عدم حذف لینک از پیروانش توقع بی جایی است. من نوشته بودم اگر مصدق مرد بزرگی بود چرا همراهان پیروان و باز ماندگانش که از تفکرات او اثر پذیرفته بودند با خمینی خون آشام دزوغگو متحد شدند؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

آیا مصدق مرد بزرگی بود؟

آیا مصدق مرد بزرگی بود؟
آیا براستی مصدق مرد بزرگی بود؟ این یک‌ سوال اساسی است که باید به درستی پاسخ داده شود. هرکس را که می خواهیم بشناسم باید به دوستان و اطرافیان و شاگردانش نگاه کنیم. بدد نیست بدانیم اطرافیان یا همان باز مانده های مصدق چه کسانی بودند. بازرگان ابراهیم یزدی سنجابی ... همه اینها فقط به دلیل اینکه با شاه مخالف بودند با خمینی که خودشان می دانستند انسان خونخوار و عقب مانده ای ست متحد شدند و حتی مردم را هم فریب دادند. اگر مصدق میهن پرستی به شاگردان و همراهان خود آموزش داده بود اینان وطن را فدای شهوت قدرت خود نمی کردند. مصدق انسان بزرگی نبود

کشف حجاب در روز ۲۲ بهمن در تهران


کشف حجاب در روز ۲۲ بهمن در تهران

در روز ۲۲ بهمن ملاها و طرفداران میمون هزار پدر (ان) تمام نیروهای خود را در اطراف انقلاب و آزادی منمرکز خواهند کرد. این فرصت بسیار مناسبی است برای برداشتن حجاب اجباری در سایر خیابانهای تهران. حتی برای چند ساعت.
عزا عزاست /روز عزاست امروز/خامنه ای نادان رهبر ماست امروز

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

آقای بالاترین با نام رسمی و مستعار بهتر از معتبر و نامعتبر است

آقای بالاترین با نام رسمی و مستعار بهتر از معتبر و نامعتبر است
با در نظر گرفتن شرایط ایران افراد معتبر زیادی با نام مستعار در بالاترین فعالیت می کنند. پس بهتر است بگوییم با نام اصلی و مستعار نه معتبر و نامعتبر

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

شباهت برخی بالاترینی ها و بی مغزهای فضول امر به معروف و نهی از منکر

یکی از بدبختی های ما ایرانیان فضولی ماست. همه فکر می کنیم کار خودمان خیلی درست است و بقیه باید مانند ما باشند. افراد بی مغز امر به معروف و نهی از منکر یا عقده ای هستند و از آزار دیگران لذت می برند یا واقعا فضول هستند فکر می کنند خیلی می دانند و در زندگی دیگران فضولی می کنند. در بالاترین هم متاسفانه همین اتفاق را می بینیم. در روزی که دو خون دو نفر از هموطنان ما توسط ضحاک‌ علی خامنه ای مکیده شد من لینیکی در بالاترین فرستادم و نظر موسوی و کروبی را در مورد شهادت این دو جوان پاک‌ خواستار شدم. در اثر عدم تمرکز به دلیل شرایط نامساعد روحی اشتباهی بخش سرگرمی را تیک‌ زدم . طی مدت کوتاهی ۳ نفر به من تذکر دادند بخش را عوض کن. اسن تیک‌اشتباه یا اصلا بگوییم عمدا در این بخش گذاشته ام که داغ شود و نظر این دو نفر را بدانیم چه اثر منفی روی شما یا بالاترین می گذارد که به جای محتوای لینک به موضوع لینک‌ نگاه می کنید و تذکر هم می دهید. بهتر نیست تا جایی که حقوقمان ضایع نمی شود فضولی نکنیم؟

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

ای خامنه ای ای ضحاک کثیف تف بر روی تو که خون مردم را می خوری ای خونخوار

ای خامنه ای ای ضحاک کثیف تف بر روی تو که خون مردم را می خوری ای خونخوار

اعدامیان را به انجمن پادشاهی نسبت دادند و یدیویی از فرود فولادوند

آری اینها از دانستن واقعیت توسط مردم می ترسند. اینها نمی خواهند که بدانند قرآن کتاب جنایت و آدم کشی است. فرود فولادوند تمامتلاش خود را به کار بست تا این نکته را به مردم
آموزش دهد. این هم یک ویدیو از این قهرمان ملی

http://www.speedyshare.com/files/20607291/forood.flv



۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

مربی تیم به جای رضا زاده شاشید تا رضا زاده بر حیثیت خور بریند

سعید علی حسینی رسما حسین رضازاده را متهم به دوپینگ کرد.
قهرمان جوان تیم ملی و پدرش عزیز علی حسینی که از قهرمانان سابق تیم ملی ایران است یک روز پس از مصاحبه با خبرآنلاین ، در گفت و گو با ایسنا دست به اعترافی بزرگ زدند و ناگفته بزرگ ورزش وزنه برداری ایران را علنی کردند. آنها به سه سال قبل برگشت و درباره شبی صحبت کرد که 9 ورزشکار تیم ملی ایران به دلیل دوپینگ محروم شدند؛«من اکنون این سوال را دارم. آن زمانی که دوپینگ 9 وزنه‌بردار مثبت شد و حسین رضازاده هم عضو آن تیم بود، او در آسمان‌ها تمرین می‌کرد.

او هم جزو این ده نفر بود. چرا رضازاده دوپینگش درنیامد، اما سعید علی حسینی دوپینگش مثبت شد؟ این چرا برای من مهم است، چون که مربی تیم ملی در آن وقت آقای "ژنیا ساراندالیف" به جای او نمونه ادرار داده بود. وگرنه رضازاده هم جزو این ده نفر بود. آن موقع شاهین نصیری‌نیا می‌خواست در این مورد صحبت کند، اما نگذاشتند که او حرف‌هایش را بزند. نکته دیگری که می‌گویند این است که هر کدام از این وزنه‌بردارانی که دوپینگ‌شان مثبت شده، خودشان دارو مصرف کردند. مگر می‌شود همه یک داروی یکسان را مصرف کنند و مسوولان تیم ملی نفهمند؟»
همچنین سعید علی‌حسینی برای تاکید به پاک بودنش گفت: «من پارسال پیش از آن که به اردو بیایم چندین بار رکوردهای جوانان جهان را در رقابت‌های قهرمانی آسیا شکستم و چهار بار از من - یک بار در ایران و سه بار در رقابت‌های آسیایی - تست گرفتند و همه آنها منفی بود. چطور می‌شود که آن رکوردها را بزنم و همه تست‌هایم منفی باشد و حالا اعلام کنند که تست‌هایم مثبت شده است؟ اینها در حالی بود که من و پدرم در اردبیل تمرین می‌کردیم و هنوز به اردو نیامده بودم. حالا چطور می‌شود که آمده‌ام اردو و می‌گویند که دوپینگم مثبت شده است؟ من مطمئن هستم که نمونه دوپینگم را عوض کرده‌اند.»

پدر علی‌حسینی که به شدت از اعلام خبر مثبت شدن آزمایش کنترل دوپینگ فرزندش ناراحت است به خبرنگار ایسنا گفت: «این قضیه با اعلام کردن داراب ریاحی به پایان نمی‌رسد. من این موضوع را ادامه می‌دهم. من به آنها گفتم که خودتان شروع کردید. من هم پیگیری می‌کنم. اگر می‌خواهند من را زندانی کنند، این کار را انجام دهند. اگر هم می‌خواهند من را اعدام بکنند، بکنند. هر کاری می‌خواهند بکنند، اما بدانند که ما از حق‌مان نمی‌گذریم و تا آخرش هستیم و حتی اگر فرصت شود، بسیاری از مسائل دیگر را هم اعلام می‌کنم که در آن صورت آبروی خیلی از افراد می‌رود. آنها ماجراجویی را شروع کردند و خودشان هم باید تمام کنند.»

*** اگر دوپینگی بودم چرا گفتند خودت را به مصدومیت بزن!

سعید ادامه داد:« نکته جالب این است که اگر من مشکل داشتم، چرا در مسابقه‌های جهانی به من گفتند که خودت را به مصدومیت بزن؟ علت این ماجرا چه بود؟ اگر من مشکل داشتم و دوپینگی بودم می‌گفتند که دوپینگ کردم. چرا به من گفتند که آیان گفته عکس سعید علی حسینی را که مصدوم شده در سایت فدراسیون منتشر کنید؟ چرا آیان این کار را کرد؟ مگر عاشق من است که می‌خواهد آبرویم نرود؟»

پدر سعید علی‌حسینی یادآور شد:« نکته‌ی دیگری را می‌خواهم بگویم. هدف اصلی رضازاده و ریاحی از حضور در مجارستان چه بود؟ آنها به دنبال چه بودند؟ آنها رفته بودند کار سعید را درست کنند یا برای سعید جاسوسی کنند؟ به من می‌گویند که ما رفتیم به آیان گفتیم که علی حسینی می‌گوید ما مدارکی داریم که آن را رو می‌کنیم. داراب ریاحی برای چه به فدراسیون جهانی رفته بود؟ برای نابود کردن سعید یا دفاع از حق او؟ چرا ریاحی در فدراسیون جهانی گفته که پدر سعید علی حسینی می‌خواهد از آیان شکایت کند؟ این حرف یعنی چه؟ این مساله به ما کمک می‌کرد یا مشکل ما را بیشتر می‌کرد؟ چرا از این ناراحت شدند که من گفتم افشاگری می‌کنم؟ من حق ندارم از فرزندم دفاع کنم؟ مگر من اسم از کسی بردم و گفتم کسی این کار را کرده است؟ چرا دنبال ماجراجویی هستند؟ چرا به من می‌گویند که مصاحبه‌های تو باعث شده آیان ناراحت شود و مشکلت پیچیده‌تر شود. من از حسین رضازاده می‌پرسم آیا در مذاکره‌ای که با آیان داشتی متوجه شدی که آیان چه گفته یا همه را افشین ریاحی ترجمه کرده است؟ اکنون با توجه به این موضوع من درخواست دارم تا هیاتی بلند پایه از مدیران و کارشناسان به مقر فدراسیون جهانی بروند تا مذاکره کنند. افشارزاده هم گفته بود که اگر ریاحی و رضازاده نتوانند کاری پیش ببرند من خودم وارد عمل می‌شوم. اکنون هم از افشارزاده می‌خواهیم که موضوع ما را پیگیری کند.»

*** یک هفته سرگردانی در سازمان تربیت بدنی

علی‌حسینی تصریح کرد: «پیش از اینکه ریاحی و رضازاده به مجارستان بروند، ما یک هفته پشت در اتاق آقای حمید سجادی رفتیم، اما ما را به اتاقش راه ندادند. حتی تلفن ما را هم جواب نمی‌داد. ما می‌گفتیم که اینها نمی‌توانند مشکل ما را حل کنند. ما می‌گفتیم که باید افشارزاده برود. حتی ما را در حیاط سازمان تربیت بدنی هم راه نمی‌دادند. آقای سجادی ما را در حیاط دید اما رویش را کرد به آن طرف و رفت. حالا نتیجه آن کار این می‌شود. پس وظیفه سازمان تربیت بدنی چیست؟ آیا دفاع کردن از حق فرزند من نیست؟ وظیفه آقای سجادی به عنوان معاون چیست؟ سجادی وظیفه‌اش این است که فکری به حال بچه من کند نه اینکه او هم بگوید سعید علی حسینی دوپینگ کرده است. او بر اساس کدام مدرک به مسوولان فدراسیون اجازه داده که این خبر را اعلام کنند؟ سجادی ما را قبول نکرد تا با او صحبت کنیم. ما را فرستادند دفتر عالمی. ما قبل از اینکه رضازاده و ریاحی هم بروند گفته بودیم که اینها مشکل ما را حل نمی‌کنند. من حرف‌های نگفته زیاد دارم که آبروی خیلی‌ها می‌رود. امیدوارم که با مذاکره‌های افشارزاده مشکل ما حل شود. در غیر این صورت مجبوریم که از طریق حقوقی، قانونی و شورای بین‌المللی حکمیت ورزش در سوییس پیگیری کنیم. من نمی‌گذارم پسرم را فدا کنید. من به همه مردم می‌گویم که چه کسی به وزنه‌برداران دارو می‌دهد. مردم باید بدانند چه کسی به جوانان خیانت می‌کند؟»

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

چه کسی تفرقه انگیز است؟

چه کسی تفرقه انگیز است؟
آیا کسی که بر خلاف رای نظر و خواسته میلیونها ایرانی به علی خامنه ای احترام می گذارد و ا.ن. را به رسمیت می شناسد تفرقه ایجاد می کند یا کسی که به او می گوید این کارش اشتباه است؟

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

در روز ۱۲ بهمن صدای خمینی را که می گوید آب و برق را مجانی می کنیم به عنوان زنگ موبایل انتخاب کنید

در روز ۱۲ بهمن صدای خمینی را که می گوید آب و برق را مجانی می کنیم به عنوان زنگ موبایل انتخاب کنید
در لحظه ورود خمینی یعنی نه و ده دقیقه صبح صدای زنگ موبایلها به صدا در آی

http://www.speedyshare.com/files/20544696/abobargh.flv



۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

ترافیک سبز همزمان با لحظه ورود خمینی به کشور

خمینی در ساعت نه و ده دقیقه روز دوازدهم بهمن به ایران آمد. این زمان وقت مناسبی است برای ایجاد ترافیک سبز و حتی برداشتن بخشی از حجاب اجباری

اسلام راستین

اسلام راستین
ای جوانان و نوجوانان گرامی به یاد داشته باشید و مطمعن باشید که اسلام راستین اسلام مصباح یزدی و طلبه های افغانستان است. بازرگان سروش مهاجرانی کدیور علی شریعتی همه اسلام را تغیر داده اند و اسلامشان اسلام تغییر یافته است. آیا شما اسلام مصباح یزدی پ طلبه های افغانستان را دوست دارید؟

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

لگد زدن به دختر مردم توسط پلیس نظام مقدس جمهوری اسلامی

لگد زدن به دختر مردم توسط پلیس نظام مقدس جمهوری اسلامی

مصاحبه با سردار بی پدر حرام زاده فاحشه ذات رادان

مداح سگ مست



مداح سگ مست

یک مداح مست می گوید من سگ رقیه هستم و دیگران هم تکرار می کنند
عشق تو در ضمیرم به زلف تو اسیرم
غلام زرخریدم
نزد چشات بمیرم
انا کلبون سکینه یعنی من سگ سکینه ام
دوستش دارم یک عالمه
دختر پادشاهم ه

http://www.speedyshare.com/files/20467792/sag.flv



درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری امير سپهر

درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری
امير سپهر
آقای منتظری، يک «آيت الانسان» بود نه آيت الله
يکی از رخداد های مهم چند هفته گذشته، مرگ آقای منتظری بود. رخدادی که بحث های بسياری را دامن زد و بيشترين تلاشگران سياسی و نويسندگان ما هم در مورد نقش وی در انقلاب اسلامی، گنجاندن اصلی توهين آميز و آزادی ستيز بنام «ولايت فقيه» در قانون اساسی رژيم روضه خوان ها، اختلاف وی با آيت الله خمينی بر سر قتل عام زندانيان سياسی و سپس ستيز اش با علی خامنه ای و پدافند اش از جنبش سبز... بسيار مطلب نوشتند و گفتند.

از ديد من آنچه هم که در اين ميان پيام داشت، چگونگی همين «واکنش» ها بود نه تأثير مثبت و منفی او در سياست ايران، توزين آسيب های وی به مردم و سپس کوشش او برای جبران و مقايسه آنها و سپس هم حکمی در مورد او صادر کردن. چرا که من اصولآ وجود فردی چون او در پهنه ی سياست ايران را معلول يک فرهنگ منحط می دانم. زيرا که باور دارم يک ملای روستايی چون آقای منتظری، اساسآ تنها در ميان مردم پسمانده ای چون ما با فرهنگی بيمار است که می تواند اينهمه تأثيرگذار باشد، نه مثلآ در ميان مردم سويس و دانمارک و بلژيک.

برای نمونه، همين که در مقام «ستايش» از وی گفته می شود: «او بخاطر مخالفت با قتل عام پنج ـ شش هزار انسان، از مقام رهبری در رژيم چشم پوشی کرد»، خود روشن ترين نشان آلودگی اين فرهنگ است. چرا که اين گفته، خود اصلآ زشت ترين اهانت به انسانيت، اخلاق و شرافت است. چون «معنای نهفته» در اين استدلال اين است که: «چون او حاضر نشده هزاران انسان را بکشد تا رهبر شود»، پس انسان خوبی بوده. يعنی ما صرفآ از اينروی بايد برای کسی بسيار احترام قائل شويم که «جنايت نکرده است»! آنهم جنايتی هولناک در حق هزاران انسان بی گناه.

مشاهده می کنيد که کسانی که داوری ها و ارزش گذاری های آنان در حوزه ی «اخلاق» و قلمرو «سياست» متکی بر اينگونه استدلال ها است، بدبختانه از چه منش و فرهنگی برخوردار هستند. اين گروه با آوردن چنين استدلال هايی، بی اينکه خود بخواهند، نشان می دهند که اصل در سياست برای ايشان «جنايت برای قدرت» است نه اخلاق و شرافت و مردم دوستی و خدمت.

يعنی اينها درجه «اخلاق» و «وجدان» را آن اندازه نازل و مبتذل و پست گرفته اند که، همين که کسی حاضر نباشد هزاران انسان را قتل عام کند تا به قدرت دست يابد، انسان بسيار با اخلاق و با وجدان و محترمی بحساب می آيد. دگر «معنای نهفته» و بسيار هم ترسناک در اين استدلال اين است که لابد اگر خود اين آدمها بجای آقای منتظری می بودند، ای بسا که برای رسيدن به قدرت حتا حاضر به ريختن خون صد ها هزار تن بی گناه هم می شدند.

با آنچه آوردم، دستکم نزد من که شرافتآ نمی توانم حتا بريده شدن سر مرغی را هم تماشاگر باشم، آقای منتظری بخاطر اينکه هزاران آدم را نکشت، از هيچ احترامی برخوردار نبود. چرا که بی گزافه من حتا انديشيدن به کشتن يک انسان را هم، کاری اهريمنی و پلشت می دانم. بدين خاطر هم هست که عطای کار سياست پر فريب و نيرنگ و بی رحمانه وطنی را برای هميشه به لقايش بخشيده ام.

در مورد کيستی آقای منتظری هم، باور دارم که او ذاتآ انسان بدی نبود و بيچاره در اثر محروميت از امکانات درست پرورشی در روستا و خواست پدر مذهب زده خود، در همان دوران نوجوانی اشتباهی به کسوت ملايی درآمده بود. ورنه او با آن منش و روحيه ای که داشت، اصلآ به درد اين کار نمی خورد. چه که ملای خوب و درست و حسابی بايد که بسان آيت الله هايی چون خمينی و خامنه ای و مصباح و جنتی و بويژه سيد محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی باشد که اين دو آخری، براستی تنها به درد همين ملا بودن می خوردند نه هيچ کار دگر.

من که سيد محمد خاتمی را شياد ترين و پست ترين انسان اما بهترين و کلاسيک ترين ملای تاريخ و هاشمی رفسنجانی را هم آيت الله آيت الله های طول تاريخ تشيع می دانم. نه منتظری بدبخت که نه می توانست راحت آدم بکشد، نه زياد حقه بازی بلد بود و نه اين هنر را داشت که مانند آب خوردن دروغ های کاملآ آشکار بگويد و اصلآ هم از کسی شرم نکند.

منتظری همان گونه که خود نيز در گفتگو با عماد الدين باقی بيان کرده بود، با همه ی آن استعداد ذاتی و حافظه ی بسيار نيرومندی که داشت، متاسفانه مربی خوبی نداشت تا بتواند از همه شايستگی های انسانی خود سود برد. نگارنده که شک ندارم اگر اوضاع فرهنگی جامعه ما اينگونه آلوده و پسمانده نبود، آقای منتظری می توانست فردی بسيار فرهيخته و مثبت برای ميهن و هم ميهنان خود باشد.

مثلآ يک پزشک متخصص باوجدان و خدمتگزار مردم و يا يک قاضی عادل دادگستری، نه يک ملا که اساس کار وی سالوس و پدافند از جهل و خرافه و مهملات پيشاتمدنی بافتن است. از اينروی هم من که دلم نمی آيد آقای منتظری را «آيت الله» ناميده و به او اهانت کنم و به دليل نشانه هايی از اخلاق و انسانيت که در وی وجود داشت، او را «آيت الانسان» می نامم.

ما بايد اين حقيقت را بپذيريم که به دليل انحطاط فرهنگی، پسماندگی نظام آموزشی ايران، نابرابری های اقتصادی و اجتماعی و بويژه فرهنگی، در ميان ما معمولآ بسياری از آدميان آنی نمی شود که بايد می شدند. همچنان که بسياری هم آنی نيستند که شده اند. بدين خاطر هم، همانگونه که آقای منتظری عوضی ملا شده بود، کسانی هم هستند که عوضی ملا نشده اند. زيرا که اصلآ بتون آنها برای ملايی ريخته شده.

مرادم همان «ملاقکلی» های هفت خط همه فن حريف عرقخور غلط اندازی است که گر چه عمامه ندارند و مرتب هم از حقوق بشر و سکولاريسم دَم می زنند، ليکن از ديد من ملا های تمام عيار ما همان ها هستند، نه لزومآ هر کسی که لنگی را به دور سر پيچيده است. بدين دليل هم تا دهان به سخن می گشايند، بوی تعفن واژگان و نثر آخوندی آنها مشام آدمی را به سختی آزار می دهد، حتی از پشت دوربين های تلويزيونی.

اين تجربه های تاريخی را هم هرگز نبايد از ياد برد که اصولآ بسياری از بدبختی های ما هم از همين ملا های کراواتی است که با رخت و ريخت غلط انداز خود مردم ما را به اشتباه انداخته اند، نه خود ملا ها که شکل ظاهری شان حتا از چند صد متری هم ايشان را به مردم لو می دهد و اصولآ هم خودی نحس خودشان «تابلو ويرانگری» است. کما اينکه مير حسين موسوی کت و شلوار پوش، ده برابر بيش از مهدی کروبی عمامه بر سر، آخوند است و احمدی نژاد کت و شلواری هم که يک آيت الله به تمام معنا. باری، و اما درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری:

فرهنگ منحط خاکساری و تعبد
خوب به جوهر اين سخنان توجه کنيد: «آیت الله منتظری به دیار باقی شتاقت و پس از عمری مجاهدت بی پایان با نفس و ظلم ، تحمل سختی ها و شدائد و ترویج نظری و عملی باور های تشیع راستین به آرامش ابدی دست یافت. او آبرو و فخر تشیع و مراجع در زمانه کنونی بود . او مصداق بارز این آیه قران بود که عاش سعیدا و مات سعیدا . براستی زندگی وی سرشار از برکات گسترده ای بود که نام بلند او را برای همیشه بر صفحه تاریخ جاویدان می سازد. روح و جان او در مکتب تشیع علوی و بخصوص سیره عملی ونظری مولا امیرالمومنین پرورش یافته بود و همه عمرش با نهح البلاغه محشور بود...»

اگر کسانی اين جملات را قبلآ در جايی خوانده باشند که هيچ، اما اگر من از شما هم ميهنان که برای نخستين بار اين جملات را می خوانيد بپرسم که از ديد شما اين نوشته از چه کسی می تواند باشد؟ شک ندارم که خواهيد گفت: (لابد از يک طلبه يا آخوند حوزه علميه قم). اما شوربختانه اين خزعبلات حوزوی، نه از يک آخوند رسمی که «کيستی» و «پايگاه و جايگاه اجتماعی» او را براحتی می شود از عبا و عمامه و نعلين وی شناخت، بلکه از مرد جوان تحصيلکرده ای با ريش پروفسوری است.

آنهم کسی که ساکن واشنگتن است و اينک هم در حال اخذ دکترای خود از يکی از دانشگاههای آمريکا. يعنی از آقای علی افشاری که مدتی را هم در زندان يک «رژيم ناب اسلامی» سپری کرده، بوسيله وزارت اطلاعات آن رژيم هم به پشت تلويزيون آورده شده که اعتراف کند جاسوس و خائن و پست و نوکر آمريکا و مزدور اسرائيل و لواط کار و دزد و حيز و دشمن اسلام و، و، و است .

به همان اعتبار هم، اينک، هم خود خويشتن را يک مبارز بزرگ راه آزادی بشمار می آورد و هم بخشی از مردم ما. حال هم که يکی از تحليل گران مسائل سياسی ايران در تلويزيون صدای آمريکا است. هر زمان هم که می خواهد در مورد ايران سخن گويد، هر جمله ی خود را با يک سرفه آغاز می کند که با کاستن از باد غبغب مبارک خويش، راحت تر در مورد آينده درخشان ايران و آزادی و دموکراسی دُرافشانی بفرمايد.

حال نيک بخوانيد که نامور ترين حقوقدان ما در جهان و برنده ی جايزه نوبل، خانم شيرين عبادی در مورد آقای منتظری چه می نويسد:«پدر حلالم کن، که هر گاه از پاسخ در می‌‌ماندم، از خرمن دانش تو توشه بر می‌‌گرفتم، حتی در آخرین روز عمر پر عزتت نیز از تو استفتأ کردم. ترا پدر می‌‌خوانم، زیرا حمایت از زندانیان سیاسی را از تو فرا گرفتم ... تو پدر "حقوق بشر" در ایران هستی‌ و میلیون‌ها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدر دانی‌ و سپاس ما نداری. اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم.»

و اما بنگريد که يکی از مشهور ترين کمونيست ما، آقای محمد رضا شالگونی در اين باره چه می نويسد: «قبل از هر چیز باید اعتراف کنم که من یک کمونیست هستم و به آن کلام بزرگ کارل مارکس که “دین افیون مردم است” ، از ته دل و به همان معنایی که او می گوید ، باور دارم. این را همچون “اشهد” خودم دارم می گویم تا تکلیف خودم را با همه روشن کرده باشم. ولی همچنین باید اعتراف کنم که در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم. و یادتان هم باشد که این اصطلاح “آیت الله” را هم عمداً به کار می گیرم.» و نتيجه گيری او: « او را “آیت الله” می نامم. “ایت الله” یعنی نشانه خدا. من به تبعیت از کارل مارکس که ( به تبعیت از باروخ اسپینوزا ) می گفت “انسان برای انسان خداست”، حساسیت به رنج انسان ها را یک نشانه خدایی می دانم و به همین دلیل در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم»

بی اينکه مرادم بی احترامی به هيچ کدام از اين گراميان باشد، تنها برای نشان دادن اين پاره گی فراخ در لايه اوزن فرهنگ ما، بگذاريد از همين آخری شروع کنيم. از کمونيست ايرانی که مثلآ خود را ضد مذهب می پندارد اما جدای از اسامی متفاوتی که بکار برده، نثر و محتوای و فضای سخن او هيچ تفاوتی با گوهر سخن يک حزب اللهی دوآتشه ندارد.

بی جا نبوده که من هميشه نوشته ام، از آنجايی که تمامی ابزار های «کارگاه انديشه ايرانی» کاربردی مذهبی دارند، هر ماده خامی که بدين کارخانه برده شود، در آنجا به «کالايی مذهبی» تبديل خواهد شد. چون اين انديشه بگونه ی گوهری بيمار است. به سبب همين ناخوشی فرهنگی هم هست که برداشت ايرانی حتا از «عقلی ترين» فلسفه ی زمينی هم، شکل و محتوايی کاملآ «نقلی» و متافيزيکی و مذهبی پيدا می کند. ولو که آن فلسفه در نَفس خود، حتا ضد مذهب ترين فلسفه هم که باشد.

پس همانگونه که بار ها آورده ام، کمونيست های وطنی، تنها و تنها مراجع تقليد و رساله های خود را عوض کرده اند نه اينکه مذهب را رها کرده باشند. با همان ذهنيت کاملآ مذهبی هم هست که آقای شالگونی مثلآ ضد مذهب، بگونه ی ناخودآگاه حتا چرايی«ضد مذهب بودن» خود را هم از قول «مرجع تقليد تازه» خود و از ديدگاه«مذهب جديد» خويش می آورد که:«من به تبعیت از کارل مارکس ...»

و همين «آيه» و «مسئله» آوردن هم روشن ترين دليل اين ادعا است که وی با «مذهب شيعه» يا در سخت ترين حالت هم با«اديان آسمانی» دشمن است نه با«اساس دين و مذهب». چون ايدئولوژی در نَفس خود اصولآ تفاوتی با مذهب ندارد و او از اسلام بريده و به مارکسيسم ايمان آورده است. تمامی تعصبات و ديگر ويژگی های دين پيشين خود را هم به دين تازه منتقل کرده. بدانسان که شوربختانه حتا کمونيست های وطنی که خيلی هم ادعا دارند که گويا آته ايست باشند را هم نمی توان جزو سکولار های ايران بحساب آورد.

آقای افشاری طفلک هم که مثلآ از ديد خود خيلی آگاه و آزادی خواه است، بدون اينکه بداند، با کسانی مخالف است که در اساس، خود وی از جنس همانان است و اصلآ تفاوت ماهوی با ايشان ندارد. يعنی او نيز در ته ذهن خود، شديدآ به «ولايت فقيه» باور دارد. اما به ولايت داشتن فقيهی بر خود که از جنس آيت الله منتظری باشد نه چون خامنه ای.

ورنه يک انسان فرزانه و سکولار متکی بر خرد انسانی خويش، چگونه می تواند به ديدگاههای يک ملای روستايی حتا در مورد موسيقی استناد کند. آنهم با چنان تمجيدی که پنداری آقای منتظری که ابدآ از موسيقی سر در نمی آورد، برای آقای افشاری در رديف بتهون و شوپن و مندليف و اشتراووس و باخ بوده باشد. در آنجا که وی در همان مرثيه نامه می آورد که: «پاره ای از نوآوری های فقهی او از جمله در باب موسیقی بسیار جالب توجه بود که با شجاعت و غنای علمی خاص خودش آنها را عرضه کرده بود...».

اما نکته ی ظريف روان شناختی اينجاست که اين شيفتگی «ناخودآگاه» و «درونی» آقای افشاری به ديدگاه موسيقيايی آقای منتظری از اينجا ناشی نمی شود که وی نداند يک ملای روستايی از نجف آباد اصلآ نمی داند که نت و کليد سُل و رديف و دستگاه و گوشه چيست تا بتواند با «غنای علمی خاص خودش» هم در مورد موسيقی ابراز نظر کند. آقای افشاری از اينروی ديدگاه يک فقيه کاملآ ناآشنا با موسيقی را می ستايد، چون همچنان در درون خود يک انسان «حزب اللهی» و شديدآ هم «فقه باور» است. مراد او هم از «غنای علمی»، غنا در قاذورات فقه شيعی است نه «علم موسيقی» که آقای منتظری اصلآ نمی دانست که به چه معنا و برای چيست.

به بيانی روشن تر، آقای افشاری هم «ناخودآگاه» از ژرفای درون به «ولايت فقيه»، آنهم درست به همان تعبير مريدان خامنه ای که «نماينده الله بر روی زمين» است باور دارد. بدين خاطر هم من شک ندارم که وی نيز چون مريدان خامنه ای که حکم او را «حکم خداوندی» می پندارند، به سختی می ترسد که اگر «بدون فتوای فقيه» به موسيقی گوش کند، مرتکب فعل حرام شده و شب اول قبر بايد به نکير و منکر پاسخگو باشد و بر سر پل صراط هم کسی گريبان اش را بگيرد. و حال خود بيانديشيد که فاصله فکری يک چنين انسانی با سکولاريسم و دموکراسی که «حق قانون گذاری را از خداوند ستانده و به دست خود بشر سپرده»، چند صد سال نوری است.

عبرت اين که، اين آخوند های بی سواد و نادان، در درازای سده ها، آنقدر بر سر مردم ما کوفته و آنان را تحقير کرده اند که بخش بزرگی از ايشان ديگر پذيرفته اند که اين قوم بی سر و پای «عقل کل» بوده و ملا يعنی «ارباب» و صاحب ايرانی. برايند فاجعه بار آن هم، پذيرش «ولايت فقيه» در «انديشه» است. در اثر همان آسيب روحی هم اين گروه، اتکای به خرد خويش را از کف داده و در ضميرناخودآگاه، به عقل و انتخاب خويش باور ندارند. آنهم بخشی حتا از تحصيل کرده ترين ايرانيان که خانم عبادی نگونبخت هم جزو همان قربانيان آخونديسم تاريخی است.

فراموش هم مکنيد که دانشگاه رفتن و تحصيلات عاليه داشتن، «فن آموزی» است که اصولآ ارتباطی به تربيت و رشد شخصيت در افراد ندارد. کما اينکه فرد دوم سازمان القاعده، ايمن الظواهری، يک پزشک متخصص است و خود اسامه بن لادن هم يک مهندس. همچنان که علی اکبر ولايتی و برادران لاريجانی و دکتر مولانا و بسياری ديگر از سربران رژيم روضه خوان ها در بهترين دانشگاههای غربی تحصيل کرده اند. اصلآ اين يک گزاره کاملا غلط در ميان ما ايرانيان است که دکتر و مهندس و استاد دانشگاه بودن همان «آدميت» و «شخصيت داشتن» پنداشته می شود.

جدای از مسئله ژن و توارث که بدون شک بخشی از شخصيت آدمها ناشی از فطرت آنان است، دانشگاه تربيت انسان، پَرقنداق و حتی شکم مادر است نه دانشگاه هاروارد و آکسفورد و کمبريج. دانش پزشکی امروزه اين حقيقت را به اثبات رسانده که هر جنينی از همان دوازدهمين هفته، از راه صدا هايی که از بيرون شکم مادر به گوش اش می رسد، شروع به فراگيری زبان می کند. امری که هم زمان هم به کيستی او فرم و محتوا می بخشد.

بگونه ای که هر موسيقی، فرياد، کشمکش و حتا چگونگی زير و بم آوا ها که به گوش يک جنين می رسند، بعد ها همگی در شکل پذيری شخصيت او نقش بسزايی ايفا می کنند. همچنان که واژگانی که او زياد می شنود و معنی آنها را نمی داند، در ذهن او بايگانی شده و سپس که بزرگ می شود، معنا يافته و بر چگونگی روند تربيت او تأثيرگذار می گردند. البته از آنجا که هيچ پديده ای در جهان مطلق نيست، لاجرم در امر تربيت نيز استثناء هايی وجود دارد، ليکن روند طبيعی شکل گيری کيستی در آدميان همين است که آوردم.

بنابر اين، وقتی فرهنگ ملتی آلوده بوده و انسانها از همان اوان کودکی برای «مريد» بودن و «تقليد» و توسری خوردن تربيت شده باشند، طبيعی است که از کشاورز و دامدار و عمله بنای کاملآ بی سواد آن جامعه گرفته تا حقوقدان و پزشک و مهندس تحصيلکرده در بهترين دانشگاههای غربی آن، همگی در دامن آن فرهنگ، ضعيف النفس و خرافی و محتاج ولی و قيم و بی اراده بار خواهند آمد.

بيجا نيست که خانم حقوقدان برنده جايزه نوبل هم که پيش از آن فتنه، حتا مدتی هم بر مسند قضاوت تکيه زده بود، خود بروشنی اعتراف می کند که «مريد» يک ملای روستايی بود و حتا تا واپسين روز زندگانی آن ملا هم اين خانم دکتر سابقآ قاضی دادگستری، «هرگاه که در می مانده» از «خرمن دانش!» او «توشه بر می‌‌گرفته» و از آن ملا «استفتأء» می کرده است!

همان تربيت و پندار های پسمانده و بی فرهنگی هم اين خانم را که بايد سکولار و متخصص حقوق بشر باشد، وا می دارد که بنويسد يک ملا که تا پايان عمر خود هم همچنان به حد شرعی، جزيه شتر، تازيانه زدن و چشم در آوردن باور داشت، « پدر حقوق بشر » ايران است. مشاهده می کنيد که چگونه حتا دانشگاه رفتن و حقوق خواندن و دکتر شدن هم نمی تواند تربيت و طبيعت کسی که برای يک «آخوندباجی» شدن تربيت شده را عوض کند؟

فرجام تلخ سخن
حاصل اينکه نگارنده وقتی می بينم پاره ای هنوز هم درک نکرده اند که چرا در ايران «انقلاب اسلامی» درگرفت و پيروز شد و چگونه همه ی دار و ندار و سرنوشت اين ملت سی و يک سال است که در دست روضه خوانی با عنوان «ولی فقيه» است، براستی هم خيلی شگفت زده می شوم و هم بسيار افسرده و غمگين. چرا که اين امر، نشانگر اين حقيقت تلخ است که بسياری از هم ميهنان گرامی ما هنوز هم ريشه مشکلات بنيادين و خانمان برباده ما را به درستی نشناخته اند. مشکلاتی که همگی هم ناشی از اين فرهنگ منحط و آلوده و بيمار ما است.

مادام هم که فرهنگ و نظام تربيتی ما از بن و پايه دگرگون نشود، اين مشکلات هم همچنان در جامعه ما بازتوليد خواهند شد. همين فرهنگی که يا سفله و عبد و عبيد تربيت می کند، يا عمله ی ظلم، يا ملا و ملاصفت و يا خودفروش و خائن. از آن بدتر هم اينکه، بر اساس نرم های همين فرهنگ منحط، همگی اين بد تربيت شدگان هم خود را با فرهنگ ترين و پاک ترين مردمان جهان می پندارند!

کار با اهانت به خانم عبادی و آقای افشاری و آقای شالگونی و حتا تريتا پارسی خودفروش و سربران رژيم هم بسامان نخواهد شد. چرا که در نگاهی خردمندانه و مسئولانه حتا آنان که در زندان ها به فرزندان ما تير خلاصی می زنند هم در نهايت قربانيان همين فرهنگ بی فرهنگ پرور و جنايتکار آفرين است. کسی که حاضر است انسانيت، ميهن، شرف و حتا ناموس دختران معصوم هم ميهنان خويش را هم در پيشخوان دکان شيادی و رمالی يک روضه خوان بی سر و پا و شيره ای به حراج بگذارد، موجود سفله و نگونبختی است که بايد به ديده ترحم بدو نگريست نه نفرت و انتقام. چون اگر به فرض هم که شما همگی اين قاتلان را از دَم تيغ بگذرانيد، باز بزودی آدمکش های ديگری جای آنها را خواهند گرفت.

فراموش هم مکنيد که به جز چند ملا و بچه ملای شمع فروش و روضه خوان عراقی، همگی اين وحوش متجاوز و خونخوار هم در ايران به دنيا آمده و در کنار ما هم رشد کرده اند نه در جنگل های آمازون. بدين خاطر بسياری از کسانی که خود را دشمنان اين اوباش می دانند هم در حقيقت خود اصلآ تفاوتی با اين اهرمن بچگان ندارند. از اين روی چه نيک و سازنده می شد اگر هر کدامی از ما پيش از اينکه می خواستيم کار های کثيف اين اراذل را محکوم کنيم، نيم نگاهی هم به منش و رفتار خود می انداختيم تا ببينيم که خود چگونه آدميانی هستيم. نيم نگاهی اما وجدانی و دادگرانه .

ما بايد خود را از چنگال اين توهم ويرانگر تاريخی نجات دهيم که گويا "هر ايرانی يک فرشته و دانشنمد و روشنفکر باشد" به تبع اين «فريب بزرگ» هم خود را رسول هدايت همه جهانيان بپنداريم. هر ايرانی آن اندازه پلشتی در پندار و رفتار و کردار خود دارد که اگر تنها بتواند خويشتن خويش را تربيت کند، براستی بزرگترين خدمت را به خود، مردم، ميهن و حتا جهان خود کرده است.

آخر ملت بزرگ و هوشمند و بافرهنگ و روشنفکر کجا و جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و سنگسار و چشم کور کردن کجا! علی رغم همه ی اين گنده گويی پاره ای و مبالغه در مورد مدنيت و فرهنگ ما، حقيقت اين است که نه انقلاب اسلامی در ايران يک رخداد اتفاقی بود، نه استقرار نظامی چون جمهوری اسلامی و نه پيش از سه دهه دوام آوردن چنين نظامی پست و بی فرهنگ که براستی هم آب دهانی به صورت هر ايرانی است و هم اصلآ ننگ بشريت متمدن امروز.

نسلی که حتا برجسته ترين حقوقدان آن هم همچنان ملاباز است، نسلی که سوپر چپ ها و اولترا راست های متلآ خردمند و فرزانه آن يا خائن وطن فروش بودند و يا غرق در ايدئولوژی های ضد آزادی و عاشق انورخوجه و استالين و يا «مريد» علی شريعتی، کجا می توانست ايرانی بهتر از اين ويرانسرای پر از ظلم و جنايت و فقر و بدبختی و گرفتاری را تحويل نسل امروز دهد.

از اينروی نسل بلاکشيده امروز تا می تواند بايد از نسلهای پيش از خود دوری جويد. زيرا که آن متلآ روشنفکران شيک و فکلی که حتا پس از نابودی ايران بدست روضه خوان ها بدنبال انقلاب شکوهمند خودشان هم هنوز به سکولاريسم عملی نرسيده و در هزاره سوم هم همچنان «مقلد» و محتاج تقليد از پير و مراد و شيخ و ملا و درويش خانقاه و ايدئولوگ و استفتاء و فتوا و حکم جهاد ... هستند، جز بدبختی بيشتر، چيز ديگری ندارند که بتوانند به اين ميليون ها قربانی فنا شده خود بدهند. همين. امير سپهر
نوزدهمين روز ماه ژانويه سال دوهزار و ده ميلادی

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

جامعه بزرگ رشید و دانا شده

جامعه بزرگ رشید و دانا شده

از دوتا ریدم تا وکالت

با عرض پوزش از خوانندگان محترم

در زمانیکه آخوندها به دختران ۱۶ ساله به عنوان محارب تجاوز می کردند و بعد اعدامشان می کردند با یکی از اقوام ما کودکی خردسال داشت به صحرا رفتیم. آن کودک می خواست دستشویی کند. کار خود را در دو نقطه انجام داد. بعد بلند شد و ذوق می کرد که دوتا ریدم دوتا ریدم.

آن کودک اکنون بزرگ شده لیسانس حقوق گرفته و وکیل قدرتمندی است. تنها این کودک نیست که امروز رشید شده کل جامعه رشید شده و بلوغ فکری رسیده. این موضوعی است که آخوندها و اطرافیان آنها نمی خواهند قبول کند.

در آن زمان آخوندها با تبلیغ می توانستند یک دختر معصوم ۱۶ ساله را به عنوان دشمن خدا و محارب به مردم نادان معرفی می کنند ولی امروز در هر طایفه حداقل حند نفر لیسانس حقوق دارند که تعریف محارب را می دانند و به دیگران آموزش می دهند. گذشته از این در آن زمان تنها مسیر اطلاعاتی مردم رادیو تلوزیون بود غافل از اینکه امروز اینترنت و ماهواره خیلی را آگاه کرده است.

آری ملاها و پاسداران دزد اطراف آنها باید این موضوع را قبول کنند جامعه بزرگ و دانا شده

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

یونجه برای اسبهای مجتبی نه برای استقبال از امام زمان

یونجه برای اسبهای مجتبی نه برای استقبال از امام زمان
اگر دوستان به خاظر داشته باشند در زمانیکه به حسابهای شهرداری تهران رسیدگی می شد میلیون ها تومان به خرید یونجه اخنصاص داده شده بود. پرسیده بودند برای چه گفته بودند برای اسبهایی که برای استقبال از ظهور امام زمان آماده کرده اند. اما کیست که نداند احمدی نژاد آنقدر شیاد است که امام زمان را به کل قبول ندارد. با انتشار رازهای زندگی خامنه ای و بخش اسبها همه باید بدانند این میلیونها تومان پول مردم بدبخت خرج اسبهای مجتبی شده که در واقع امام زمان محمود است و همه می دانند که مجتبی او را به قدرت رساند و به او خط می دهد.
رازهای زندگی خامنه ای - اسب ها:
تعداد اسب های خامنه ای حدود 100 عدد است که ارزش کل آن 40 میلیون دلار برآورد شده و گرانترین آن ها 7 میلیون دلار قیمت دارد و نام آن ذوالجناح است.اسب مجتبی سهند نام دارد.برای اسب ها دو اصطبل موجود است،یکی در باغ ملک آباد مشهد به مساحت 10 هزار متر که دارای 70 اسب است و یکی در لواسانات به مساحت 3 هزار متر که دارای 30 اسب است.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

آقای مهاجرانی موج سواری ممنوع

آقای مهاجرانی موج سواری ممنوع

آنچه شما از آن به اتاق فکر نام برده اید اتاق جهل است نه اتاق فکر. شما سالها در خدمت و ابزار ملاها بوده اید. سروش عامل انقلاب فرهنگی و نابودی علمی کشور بود. عبدالعلی بازرگان آنقدر نادان است که ازدواج محمد با عایشه را به این دلیل که محمد در آن سن نیروی شهوانی نداشته توجیه می کند و آنقدر خرد ندارد که بفهمد یک‌زن هم شهوت دارد و خداوند شهوت را به او داده که از آن لذت ببرد. حال این فرد می خواهد در اتاق فکر جنبشی باشد که زنان در صف اول مبارزه هستند.
خیر قربان موج سواری ممنوع حرف شما برای این مردم بی ارزش است.

هر بالاترینی یک وبلاگ خبری با نام مستعار

هر بالاترینی یک وبلاگ خبری با نام مستعار

از دوستان بالاترین تقاضا می کنم هر کدام یک ‌وبلاگ با نام مستعار راه اندازی کنند آدرس آنرا برای تمام کسانی که می شناسند با نام مستعار ارسال کنند و مرتب مطالب بالاترین را در آن کپی پیست کنند. در زمان فیلتر شدن سایت بالاترین در ایران این وبلاگها کمک‌ مناسبی خواهد بود برای خبر رسانی. همچنین وجود تعداد زیادی وبلاگ خبری با نام مستعار کار کودتا گران جانی را برای برخورد با وبلاگنوسیان بسیار دشوار تر خواهد کرد به خصوص اگر این وبلاگها توسط هموطنان خارج از کشور راه اندازی شوند.

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

آیا این زن یا دختر اگرمی دانست باز هم این عکسها را دست می گرفت و فریاد بزند؟

این زن یا دختر اگرمی دانست که خمینی در کتاب تحریر الوسیله باب نکاح نوشته با دختر شیرخوار می توان شهوترانی کرد و از نظر این آقایان ارزش او کمتر از ارزش بیضه چپ یک‌مرد است آیا باز هم این عکسها را دست می گرفت و فریاد بزند واز آنها طرفداری کند؟

پاسخ کوبنده پری صفاری به امام جمعه تهران

پاسخ کوبنده پری صفاری به امام جمعه تهران