۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

ای خامنه ای ای ضحاک کثیف تف بر روی تو که خون مردم را می خوری ای خونخوار

ای خامنه ای ای ضحاک کثیف تف بر روی تو که خون مردم را می خوری ای خونخوار

اعدامیان را به انجمن پادشاهی نسبت دادند و یدیویی از فرود فولادوند

آری اینها از دانستن واقعیت توسط مردم می ترسند. اینها نمی خواهند که بدانند قرآن کتاب جنایت و آدم کشی است. فرود فولادوند تمامتلاش خود را به کار بست تا این نکته را به مردم
آموزش دهد. این هم یک ویدیو از این قهرمان ملی

http://www.speedyshare.com/files/20607291/forood.flv



۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

مربی تیم به جای رضا زاده شاشید تا رضا زاده بر حیثیت خور بریند

سعید علی حسینی رسما حسین رضازاده را متهم به دوپینگ کرد.
قهرمان جوان تیم ملی و پدرش عزیز علی حسینی که از قهرمانان سابق تیم ملی ایران است یک روز پس از مصاحبه با خبرآنلاین ، در گفت و گو با ایسنا دست به اعترافی بزرگ زدند و ناگفته بزرگ ورزش وزنه برداری ایران را علنی کردند. آنها به سه سال قبل برگشت و درباره شبی صحبت کرد که 9 ورزشکار تیم ملی ایران به دلیل دوپینگ محروم شدند؛«من اکنون این سوال را دارم. آن زمانی که دوپینگ 9 وزنه‌بردار مثبت شد و حسین رضازاده هم عضو آن تیم بود، او در آسمان‌ها تمرین می‌کرد.

او هم جزو این ده نفر بود. چرا رضازاده دوپینگش درنیامد، اما سعید علی حسینی دوپینگش مثبت شد؟ این چرا برای من مهم است، چون که مربی تیم ملی در آن وقت آقای "ژنیا ساراندالیف" به جای او نمونه ادرار داده بود. وگرنه رضازاده هم جزو این ده نفر بود. آن موقع شاهین نصیری‌نیا می‌خواست در این مورد صحبت کند، اما نگذاشتند که او حرف‌هایش را بزند. نکته دیگری که می‌گویند این است که هر کدام از این وزنه‌بردارانی که دوپینگ‌شان مثبت شده، خودشان دارو مصرف کردند. مگر می‌شود همه یک داروی یکسان را مصرف کنند و مسوولان تیم ملی نفهمند؟»
همچنین سعید علی‌حسینی برای تاکید به پاک بودنش گفت: «من پارسال پیش از آن که به اردو بیایم چندین بار رکوردهای جوانان جهان را در رقابت‌های قهرمانی آسیا شکستم و چهار بار از من - یک بار در ایران و سه بار در رقابت‌های آسیایی - تست گرفتند و همه آنها منفی بود. چطور می‌شود که آن رکوردها را بزنم و همه تست‌هایم منفی باشد و حالا اعلام کنند که تست‌هایم مثبت شده است؟ اینها در حالی بود که من و پدرم در اردبیل تمرین می‌کردیم و هنوز به اردو نیامده بودم. حالا چطور می‌شود که آمده‌ام اردو و می‌گویند که دوپینگم مثبت شده است؟ من مطمئن هستم که نمونه دوپینگم را عوض کرده‌اند.»

پدر علی‌حسینی که به شدت از اعلام خبر مثبت شدن آزمایش کنترل دوپینگ فرزندش ناراحت است به خبرنگار ایسنا گفت: «این قضیه با اعلام کردن داراب ریاحی به پایان نمی‌رسد. من این موضوع را ادامه می‌دهم. من به آنها گفتم که خودتان شروع کردید. من هم پیگیری می‌کنم. اگر می‌خواهند من را زندانی کنند، این کار را انجام دهند. اگر هم می‌خواهند من را اعدام بکنند، بکنند. هر کاری می‌خواهند بکنند، اما بدانند که ما از حق‌مان نمی‌گذریم و تا آخرش هستیم و حتی اگر فرصت شود، بسیاری از مسائل دیگر را هم اعلام می‌کنم که در آن صورت آبروی خیلی از افراد می‌رود. آنها ماجراجویی را شروع کردند و خودشان هم باید تمام کنند.»

*** اگر دوپینگی بودم چرا گفتند خودت را به مصدومیت بزن!

سعید ادامه داد:« نکته جالب این است که اگر من مشکل داشتم، چرا در مسابقه‌های جهانی به من گفتند که خودت را به مصدومیت بزن؟ علت این ماجرا چه بود؟ اگر من مشکل داشتم و دوپینگی بودم می‌گفتند که دوپینگ کردم. چرا به من گفتند که آیان گفته عکس سعید علی حسینی را که مصدوم شده در سایت فدراسیون منتشر کنید؟ چرا آیان این کار را کرد؟ مگر عاشق من است که می‌خواهد آبرویم نرود؟»

پدر سعید علی‌حسینی یادآور شد:« نکته‌ی دیگری را می‌خواهم بگویم. هدف اصلی رضازاده و ریاحی از حضور در مجارستان چه بود؟ آنها به دنبال چه بودند؟ آنها رفته بودند کار سعید را درست کنند یا برای سعید جاسوسی کنند؟ به من می‌گویند که ما رفتیم به آیان گفتیم که علی حسینی می‌گوید ما مدارکی داریم که آن را رو می‌کنیم. داراب ریاحی برای چه به فدراسیون جهانی رفته بود؟ برای نابود کردن سعید یا دفاع از حق او؟ چرا ریاحی در فدراسیون جهانی گفته که پدر سعید علی حسینی می‌خواهد از آیان شکایت کند؟ این حرف یعنی چه؟ این مساله به ما کمک می‌کرد یا مشکل ما را بیشتر می‌کرد؟ چرا از این ناراحت شدند که من گفتم افشاگری می‌کنم؟ من حق ندارم از فرزندم دفاع کنم؟ مگر من اسم از کسی بردم و گفتم کسی این کار را کرده است؟ چرا دنبال ماجراجویی هستند؟ چرا به من می‌گویند که مصاحبه‌های تو باعث شده آیان ناراحت شود و مشکلت پیچیده‌تر شود. من از حسین رضازاده می‌پرسم آیا در مذاکره‌ای که با آیان داشتی متوجه شدی که آیان چه گفته یا همه را افشین ریاحی ترجمه کرده است؟ اکنون با توجه به این موضوع من درخواست دارم تا هیاتی بلند پایه از مدیران و کارشناسان به مقر فدراسیون جهانی بروند تا مذاکره کنند. افشارزاده هم گفته بود که اگر ریاحی و رضازاده نتوانند کاری پیش ببرند من خودم وارد عمل می‌شوم. اکنون هم از افشارزاده می‌خواهیم که موضوع ما را پیگیری کند.»

*** یک هفته سرگردانی در سازمان تربیت بدنی

علی‌حسینی تصریح کرد: «پیش از اینکه ریاحی و رضازاده به مجارستان بروند، ما یک هفته پشت در اتاق آقای حمید سجادی رفتیم، اما ما را به اتاقش راه ندادند. حتی تلفن ما را هم جواب نمی‌داد. ما می‌گفتیم که اینها نمی‌توانند مشکل ما را حل کنند. ما می‌گفتیم که باید افشارزاده برود. حتی ما را در حیاط سازمان تربیت بدنی هم راه نمی‌دادند. آقای سجادی ما را در حیاط دید اما رویش را کرد به آن طرف و رفت. حالا نتیجه آن کار این می‌شود. پس وظیفه سازمان تربیت بدنی چیست؟ آیا دفاع کردن از حق فرزند من نیست؟ وظیفه آقای سجادی به عنوان معاون چیست؟ سجادی وظیفه‌اش این است که فکری به حال بچه من کند نه اینکه او هم بگوید سعید علی حسینی دوپینگ کرده است. او بر اساس کدام مدرک به مسوولان فدراسیون اجازه داده که این خبر را اعلام کنند؟ سجادی ما را قبول نکرد تا با او صحبت کنیم. ما را فرستادند دفتر عالمی. ما قبل از اینکه رضازاده و ریاحی هم بروند گفته بودیم که اینها مشکل ما را حل نمی‌کنند. من حرف‌های نگفته زیاد دارم که آبروی خیلی‌ها می‌رود. امیدوارم که با مذاکره‌های افشارزاده مشکل ما حل شود. در غیر این صورت مجبوریم که از طریق حقوقی، قانونی و شورای بین‌المللی حکمیت ورزش در سوییس پیگیری کنیم. من نمی‌گذارم پسرم را فدا کنید. من به همه مردم می‌گویم که چه کسی به وزنه‌برداران دارو می‌دهد. مردم باید بدانند چه کسی به جوانان خیانت می‌کند؟»

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

چه کسی تفرقه انگیز است؟

چه کسی تفرقه انگیز است؟
آیا کسی که بر خلاف رای نظر و خواسته میلیونها ایرانی به علی خامنه ای احترام می گذارد و ا.ن. را به رسمیت می شناسد تفرقه ایجاد می کند یا کسی که به او می گوید این کارش اشتباه است؟

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

در روز ۱۲ بهمن صدای خمینی را که می گوید آب و برق را مجانی می کنیم به عنوان زنگ موبایل انتخاب کنید

در روز ۱۲ بهمن صدای خمینی را که می گوید آب و برق را مجانی می کنیم به عنوان زنگ موبایل انتخاب کنید
در لحظه ورود خمینی یعنی نه و ده دقیقه صبح صدای زنگ موبایلها به صدا در آی

http://www.speedyshare.com/files/20544696/abobargh.flv



۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

ترافیک سبز همزمان با لحظه ورود خمینی به کشور

خمینی در ساعت نه و ده دقیقه روز دوازدهم بهمن به ایران آمد. این زمان وقت مناسبی است برای ایجاد ترافیک سبز و حتی برداشتن بخشی از حجاب اجباری

اسلام راستین

اسلام راستین
ای جوانان و نوجوانان گرامی به یاد داشته باشید و مطمعن باشید که اسلام راستین اسلام مصباح یزدی و طلبه های افغانستان است. بازرگان سروش مهاجرانی کدیور علی شریعتی همه اسلام را تغیر داده اند و اسلامشان اسلام تغییر یافته است. آیا شما اسلام مصباح یزدی پ طلبه های افغانستان را دوست دارید؟

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

لگد زدن به دختر مردم توسط پلیس نظام مقدس جمهوری اسلامی

لگد زدن به دختر مردم توسط پلیس نظام مقدس جمهوری اسلامی

مصاحبه با سردار بی پدر حرام زاده فاحشه ذات رادان

مداح سگ مست



مداح سگ مست

یک مداح مست می گوید من سگ رقیه هستم و دیگران هم تکرار می کنند
عشق تو در ضمیرم به زلف تو اسیرم
غلام زرخریدم
نزد چشات بمیرم
انا کلبون سکینه یعنی من سگ سکینه ام
دوستش دارم یک عالمه
دختر پادشاهم ه

http://www.speedyshare.com/files/20467792/sag.flv



درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری امير سپهر

درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری
امير سپهر
آقای منتظری، يک «آيت الانسان» بود نه آيت الله
يکی از رخداد های مهم چند هفته گذشته، مرگ آقای منتظری بود. رخدادی که بحث های بسياری را دامن زد و بيشترين تلاشگران سياسی و نويسندگان ما هم در مورد نقش وی در انقلاب اسلامی، گنجاندن اصلی توهين آميز و آزادی ستيز بنام «ولايت فقيه» در قانون اساسی رژيم روضه خوان ها، اختلاف وی با آيت الله خمينی بر سر قتل عام زندانيان سياسی و سپس ستيز اش با علی خامنه ای و پدافند اش از جنبش سبز... بسيار مطلب نوشتند و گفتند.

از ديد من آنچه هم که در اين ميان پيام داشت، چگونگی همين «واکنش» ها بود نه تأثير مثبت و منفی او در سياست ايران، توزين آسيب های وی به مردم و سپس کوشش او برای جبران و مقايسه آنها و سپس هم حکمی در مورد او صادر کردن. چرا که من اصولآ وجود فردی چون او در پهنه ی سياست ايران را معلول يک فرهنگ منحط می دانم. زيرا که باور دارم يک ملای روستايی چون آقای منتظری، اساسآ تنها در ميان مردم پسمانده ای چون ما با فرهنگی بيمار است که می تواند اينهمه تأثيرگذار باشد، نه مثلآ در ميان مردم سويس و دانمارک و بلژيک.

برای نمونه، همين که در مقام «ستايش» از وی گفته می شود: «او بخاطر مخالفت با قتل عام پنج ـ شش هزار انسان، از مقام رهبری در رژيم چشم پوشی کرد»، خود روشن ترين نشان آلودگی اين فرهنگ است. چرا که اين گفته، خود اصلآ زشت ترين اهانت به انسانيت، اخلاق و شرافت است. چون «معنای نهفته» در اين استدلال اين است که: «چون او حاضر نشده هزاران انسان را بکشد تا رهبر شود»، پس انسان خوبی بوده. يعنی ما صرفآ از اينروی بايد برای کسی بسيار احترام قائل شويم که «جنايت نکرده است»! آنهم جنايتی هولناک در حق هزاران انسان بی گناه.

مشاهده می کنيد که کسانی که داوری ها و ارزش گذاری های آنان در حوزه ی «اخلاق» و قلمرو «سياست» متکی بر اينگونه استدلال ها است، بدبختانه از چه منش و فرهنگی برخوردار هستند. اين گروه با آوردن چنين استدلال هايی، بی اينکه خود بخواهند، نشان می دهند که اصل در سياست برای ايشان «جنايت برای قدرت» است نه اخلاق و شرافت و مردم دوستی و خدمت.

يعنی اينها درجه «اخلاق» و «وجدان» را آن اندازه نازل و مبتذل و پست گرفته اند که، همين که کسی حاضر نباشد هزاران انسان را قتل عام کند تا به قدرت دست يابد، انسان بسيار با اخلاق و با وجدان و محترمی بحساب می آيد. دگر «معنای نهفته» و بسيار هم ترسناک در اين استدلال اين است که لابد اگر خود اين آدمها بجای آقای منتظری می بودند، ای بسا که برای رسيدن به قدرت حتا حاضر به ريختن خون صد ها هزار تن بی گناه هم می شدند.

با آنچه آوردم، دستکم نزد من که شرافتآ نمی توانم حتا بريده شدن سر مرغی را هم تماشاگر باشم، آقای منتظری بخاطر اينکه هزاران آدم را نکشت، از هيچ احترامی برخوردار نبود. چرا که بی گزافه من حتا انديشيدن به کشتن يک انسان را هم، کاری اهريمنی و پلشت می دانم. بدين خاطر هم هست که عطای کار سياست پر فريب و نيرنگ و بی رحمانه وطنی را برای هميشه به لقايش بخشيده ام.

در مورد کيستی آقای منتظری هم، باور دارم که او ذاتآ انسان بدی نبود و بيچاره در اثر محروميت از امکانات درست پرورشی در روستا و خواست پدر مذهب زده خود، در همان دوران نوجوانی اشتباهی به کسوت ملايی درآمده بود. ورنه او با آن منش و روحيه ای که داشت، اصلآ به درد اين کار نمی خورد. چه که ملای خوب و درست و حسابی بايد که بسان آيت الله هايی چون خمينی و خامنه ای و مصباح و جنتی و بويژه سيد محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی باشد که اين دو آخری، براستی تنها به درد همين ملا بودن می خوردند نه هيچ کار دگر.

من که سيد محمد خاتمی را شياد ترين و پست ترين انسان اما بهترين و کلاسيک ترين ملای تاريخ و هاشمی رفسنجانی را هم آيت الله آيت الله های طول تاريخ تشيع می دانم. نه منتظری بدبخت که نه می توانست راحت آدم بکشد، نه زياد حقه بازی بلد بود و نه اين هنر را داشت که مانند آب خوردن دروغ های کاملآ آشکار بگويد و اصلآ هم از کسی شرم نکند.

منتظری همان گونه که خود نيز در گفتگو با عماد الدين باقی بيان کرده بود، با همه ی آن استعداد ذاتی و حافظه ی بسيار نيرومندی که داشت، متاسفانه مربی خوبی نداشت تا بتواند از همه شايستگی های انسانی خود سود برد. نگارنده که شک ندارم اگر اوضاع فرهنگی جامعه ما اينگونه آلوده و پسمانده نبود، آقای منتظری می توانست فردی بسيار فرهيخته و مثبت برای ميهن و هم ميهنان خود باشد.

مثلآ يک پزشک متخصص باوجدان و خدمتگزار مردم و يا يک قاضی عادل دادگستری، نه يک ملا که اساس کار وی سالوس و پدافند از جهل و خرافه و مهملات پيشاتمدنی بافتن است. از اينروی هم من که دلم نمی آيد آقای منتظری را «آيت الله» ناميده و به او اهانت کنم و به دليل نشانه هايی از اخلاق و انسانيت که در وی وجود داشت، او را «آيت الانسان» می نامم.

ما بايد اين حقيقت را بپذيريم که به دليل انحطاط فرهنگی، پسماندگی نظام آموزشی ايران، نابرابری های اقتصادی و اجتماعی و بويژه فرهنگی، در ميان ما معمولآ بسياری از آدميان آنی نمی شود که بايد می شدند. همچنان که بسياری هم آنی نيستند که شده اند. بدين خاطر هم، همانگونه که آقای منتظری عوضی ملا شده بود، کسانی هم هستند که عوضی ملا نشده اند. زيرا که اصلآ بتون آنها برای ملايی ريخته شده.

مرادم همان «ملاقکلی» های هفت خط همه فن حريف عرقخور غلط اندازی است که گر چه عمامه ندارند و مرتب هم از حقوق بشر و سکولاريسم دَم می زنند، ليکن از ديد من ملا های تمام عيار ما همان ها هستند، نه لزومآ هر کسی که لنگی را به دور سر پيچيده است. بدين دليل هم تا دهان به سخن می گشايند، بوی تعفن واژگان و نثر آخوندی آنها مشام آدمی را به سختی آزار می دهد، حتی از پشت دوربين های تلويزيونی.

اين تجربه های تاريخی را هم هرگز نبايد از ياد برد که اصولآ بسياری از بدبختی های ما هم از همين ملا های کراواتی است که با رخت و ريخت غلط انداز خود مردم ما را به اشتباه انداخته اند، نه خود ملا ها که شکل ظاهری شان حتا از چند صد متری هم ايشان را به مردم لو می دهد و اصولآ هم خودی نحس خودشان «تابلو ويرانگری» است. کما اينکه مير حسين موسوی کت و شلوار پوش، ده برابر بيش از مهدی کروبی عمامه بر سر، آخوند است و احمدی نژاد کت و شلواری هم که يک آيت الله به تمام معنا. باری، و اما درس هايی از رخداد مرگ آقای منتظری:

فرهنگ منحط خاکساری و تعبد
خوب به جوهر اين سخنان توجه کنيد: «آیت الله منتظری به دیار باقی شتاقت و پس از عمری مجاهدت بی پایان با نفس و ظلم ، تحمل سختی ها و شدائد و ترویج نظری و عملی باور های تشیع راستین به آرامش ابدی دست یافت. او آبرو و فخر تشیع و مراجع در زمانه کنونی بود . او مصداق بارز این آیه قران بود که عاش سعیدا و مات سعیدا . براستی زندگی وی سرشار از برکات گسترده ای بود که نام بلند او را برای همیشه بر صفحه تاریخ جاویدان می سازد. روح و جان او در مکتب تشیع علوی و بخصوص سیره عملی ونظری مولا امیرالمومنین پرورش یافته بود و همه عمرش با نهح البلاغه محشور بود...»

اگر کسانی اين جملات را قبلآ در جايی خوانده باشند که هيچ، اما اگر من از شما هم ميهنان که برای نخستين بار اين جملات را می خوانيد بپرسم که از ديد شما اين نوشته از چه کسی می تواند باشد؟ شک ندارم که خواهيد گفت: (لابد از يک طلبه يا آخوند حوزه علميه قم). اما شوربختانه اين خزعبلات حوزوی، نه از يک آخوند رسمی که «کيستی» و «پايگاه و جايگاه اجتماعی» او را براحتی می شود از عبا و عمامه و نعلين وی شناخت، بلکه از مرد جوان تحصيلکرده ای با ريش پروفسوری است.

آنهم کسی که ساکن واشنگتن است و اينک هم در حال اخذ دکترای خود از يکی از دانشگاههای آمريکا. يعنی از آقای علی افشاری که مدتی را هم در زندان يک «رژيم ناب اسلامی» سپری کرده، بوسيله وزارت اطلاعات آن رژيم هم به پشت تلويزيون آورده شده که اعتراف کند جاسوس و خائن و پست و نوکر آمريکا و مزدور اسرائيل و لواط کار و دزد و حيز و دشمن اسلام و، و، و است .

به همان اعتبار هم، اينک، هم خود خويشتن را يک مبارز بزرگ راه آزادی بشمار می آورد و هم بخشی از مردم ما. حال هم که يکی از تحليل گران مسائل سياسی ايران در تلويزيون صدای آمريکا است. هر زمان هم که می خواهد در مورد ايران سخن گويد، هر جمله ی خود را با يک سرفه آغاز می کند که با کاستن از باد غبغب مبارک خويش، راحت تر در مورد آينده درخشان ايران و آزادی و دموکراسی دُرافشانی بفرمايد.

حال نيک بخوانيد که نامور ترين حقوقدان ما در جهان و برنده ی جايزه نوبل، خانم شيرين عبادی در مورد آقای منتظری چه می نويسد:«پدر حلالم کن، که هر گاه از پاسخ در می‌‌ماندم، از خرمن دانش تو توشه بر می‌‌گرفتم، حتی در آخرین روز عمر پر عزتت نیز از تو استفتأ کردم. ترا پدر می‌‌خوانم، زیرا حمایت از زندانیان سیاسی را از تو فرا گرفتم ... تو پدر "حقوق بشر" در ایران هستی‌ و میلیون‌ها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدر دانی‌ و سپاس ما نداری. اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم.»

و اما بنگريد که يکی از مشهور ترين کمونيست ما، آقای محمد رضا شالگونی در اين باره چه می نويسد: «قبل از هر چیز باید اعتراف کنم که من یک کمونیست هستم و به آن کلام بزرگ کارل مارکس که “دین افیون مردم است” ، از ته دل و به همان معنایی که او می گوید ، باور دارم. این را همچون “اشهد” خودم دارم می گویم تا تکلیف خودم را با همه روشن کرده باشم. ولی همچنین باید اعتراف کنم که در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم. و یادتان هم باشد که این اصطلاح “آیت الله” را هم عمداً به کار می گیرم.» و نتيجه گيری او: « او را “آیت الله” می نامم. “ایت الله” یعنی نشانه خدا. من به تبعیت از کارل مارکس که ( به تبعیت از باروخ اسپینوزا ) می گفت “انسان برای انسان خداست”، حساسیت به رنج انسان ها را یک نشانه خدایی می دانم و به همین دلیل در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزادارم»

بی اينکه مرادم بی احترامی به هيچ کدام از اين گراميان باشد، تنها برای نشان دادن اين پاره گی فراخ در لايه اوزن فرهنگ ما، بگذاريد از همين آخری شروع کنيم. از کمونيست ايرانی که مثلآ خود را ضد مذهب می پندارد اما جدای از اسامی متفاوتی که بکار برده، نثر و محتوای و فضای سخن او هيچ تفاوتی با گوهر سخن يک حزب اللهی دوآتشه ندارد.

بی جا نبوده که من هميشه نوشته ام، از آنجايی که تمامی ابزار های «کارگاه انديشه ايرانی» کاربردی مذهبی دارند، هر ماده خامی که بدين کارخانه برده شود، در آنجا به «کالايی مذهبی» تبديل خواهد شد. چون اين انديشه بگونه ی گوهری بيمار است. به سبب همين ناخوشی فرهنگی هم هست که برداشت ايرانی حتا از «عقلی ترين» فلسفه ی زمينی هم، شکل و محتوايی کاملآ «نقلی» و متافيزيکی و مذهبی پيدا می کند. ولو که آن فلسفه در نَفس خود، حتا ضد مذهب ترين فلسفه هم که باشد.

پس همانگونه که بار ها آورده ام، کمونيست های وطنی، تنها و تنها مراجع تقليد و رساله های خود را عوض کرده اند نه اينکه مذهب را رها کرده باشند. با همان ذهنيت کاملآ مذهبی هم هست که آقای شالگونی مثلآ ضد مذهب، بگونه ی ناخودآگاه حتا چرايی«ضد مذهب بودن» خود را هم از قول «مرجع تقليد تازه» خود و از ديدگاه«مذهب جديد» خويش می آورد که:«من به تبعیت از کارل مارکس ...»

و همين «آيه» و «مسئله» آوردن هم روشن ترين دليل اين ادعا است که وی با «مذهب شيعه» يا در سخت ترين حالت هم با«اديان آسمانی» دشمن است نه با«اساس دين و مذهب». چون ايدئولوژی در نَفس خود اصولآ تفاوتی با مذهب ندارد و او از اسلام بريده و به مارکسيسم ايمان آورده است. تمامی تعصبات و ديگر ويژگی های دين پيشين خود را هم به دين تازه منتقل کرده. بدانسان که شوربختانه حتا کمونيست های وطنی که خيلی هم ادعا دارند که گويا آته ايست باشند را هم نمی توان جزو سکولار های ايران بحساب آورد.

آقای افشاری طفلک هم که مثلآ از ديد خود خيلی آگاه و آزادی خواه است، بدون اينکه بداند، با کسانی مخالف است که در اساس، خود وی از جنس همانان است و اصلآ تفاوت ماهوی با ايشان ندارد. يعنی او نيز در ته ذهن خود، شديدآ به «ولايت فقيه» باور دارد. اما به ولايت داشتن فقيهی بر خود که از جنس آيت الله منتظری باشد نه چون خامنه ای.

ورنه يک انسان فرزانه و سکولار متکی بر خرد انسانی خويش، چگونه می تواند به ديدگاههای يک ملای روستايی حتا در مورد موسيقی استناد کند. آنهم با چنان تمجيدی که پنداری آقای منتظری که ابدآ از موسيقی سر در نمی آورد، برای آقای افشاری در رديف بتهون و شوپن و مندليف و اشتراووس و باخ بوده باشد. در آنجا که وی در همان مرثيه نامه می آورد که: «پاره ای از نوآوری های فقهی او از جمله در باب موسیقی بسیار جالب توجه بود که با شجاعت و غنای علمی خاص خودش آنها را عرضه کرده بود...».

اما نکته ی ظريف روان شناختی اينجاست که اين شيفتگی «ناخودآگاه» و «درونی» آقای افشاری به ديدگاه موسيقيايی آقای منتظری از اينجا ناشی نمی شود که وی نداند يک ملای روستايی از نجف آباد اصلآ نمی داند که نت و کليد سُل و رديف و دستگاه و گوشه چيست تا بتواند با «غنای علمی خاص خودش» هم در مورد موسيقی ابراز نظر کند. آقای افشاری از اينروی ديدگاه يک فقيه کاملآ ناآشنا با موسيقی را می ستايد، چون همچنان در درون خود يک انسان «حزب اللهی» و شديدآ هم «فقه باور» است. مراد او هم از «غنای علمی»، غنا در قاذورات فقه شيعی است نه «علم موسيقی» که آقای منتظری اصلآ نمی دانست که به چه معنا و برای چيست.

به بيانی روشن تر، آقای افشاری هم «ناخودآگاه» از ژرفای درون به «ولايت فقيه»، آنهم درست به همان تعبير مريدان خامنه ای که «نماينده الله بر روی زمين» است باور دارد. بدين خاطر هم من شک ندارم که وی نيز چون مريدان خامنه ای که حکم او را «حکم خداوندی» می پندارند، به سختی می ترسد که اگر «بدون فتوای فقيه» به موسيقی گوش کند، مرتکب فعل حرام شده و شب اول قبر بايد به نکير و منکر پاسخگو باشد و بر سر پل صراط هم کسی گريبان اش را بگيرد. و حال خود بيانديشيد که فاصله فکری يک چنين انسانی با سکولاريسم و دموکراسی که «حق قانون گذاری را از خداوند ستانده و به دست خود بشر سپرده»، چند صد سال نوری است.

عبرت اين که، اين آخوند های بی سواد و نادان، در درازای سده ها، آنقدر بر سر مردم ما کوفته و آنان را تحقير کرده اند که بخش بزرگی از ايشان ديگر پذيرفته اند که اين قوم بی سر و پای «عقل کل» بوده و ملا يعنی «ارباب» و صاحب ايرانی. برايند فاجعه بار آن هم، پذيرش «ولايت فقيه» در «انديشه» است. در اثر همان آسيب روحی هم اين گروه، اتکای به خرد خويش را از کف داده و در ضميرناخودآگاه، به عقل و انتخاب خويش باور ندارند. آنهم بخشی حتا از تحصيل کرده ترين ايرانيان که خانم عبادی نگونبخت هم جزو همان قربانيان آخونديسم تاريخی است.

فراموش هم مکنيد که دانشگاه رفتن و تحصيلات عاليه داشتن، «فن آموزی» است که اصولآ ارتباطی به تربيت و رشد شخصيت در افراد ندارد. کما اينکه فرد دوم سازمان القاعده، ايمن الظواهری، يک پزشک متخصص است و خود اسامه بن لادن هم يک مهندس. همچنان که علی اکبر ولايتی و برادران لاريجانی و دکتر مولانا و بسياری ديگر از سربران رژيم روضه خوان ها در بهترين دانشگاههای غربی تحصيل کرده اند. اصلآ اين يک گزاره کاملا غلط در ميان ما ايرانيان است که دکتر و مهندس و استاد دانشگاه بودن همان «آدميت» و «شخصيت داشتن» پنداشته می شود.

جدای از مسئله ژن و توارث که بدون شک بخشی از شخصيت آدمها ناشی از فطرت آنان است، دانشگاه تربيت انسان، پَرقنداق و حتی شکم مادر است نه دانشگاه هاروارد و آکسفورد و کمبريج. دانش پزشکی امروزه اين حقيقت را به اثبات رسانده که هر جنينی از همان دوازدهمين هفته، از راه صدا هايی که از بيرون شکم مادر به گوش اش می رسد، شروع به فراگيری زبان می کند. امری که هم زمان هم به کيستی او فرم و محتوا می بخشد.

بگونه ای که هر موسيقی، فرياد، کشمکش و حتا چگونگی زير و بم آوا ها که به گوش يک جنين می رسند، بعد ها همگی در شکل پذيری شخصيت او نقش بسزايی ايفا می کنند. همچنان که واژگانی که او زياد می شنود و معنی آنها را نمی داند، در ذهن او بايگانی شده و سپس که بزرگ می شود، معنا يافته و بر چگونگی روند تربيت او تأثيرگذار می گردند. البته از آنجا که هيچ پديده ای در جهان مطلق نيست، لاجرم در امر تربيت نيز استثناء هايی وجود دارد، ليکن روند طبيعی شکل گيری کيستی در آدميان همين است که آوردم.

بنابر اين، وقتی فرهنگ ملتی آلوده بوده و انسانها از همان اوان کودکی برای «مريد» بودن و «تقليد» و توسری خوردن تربيت شده باشند، طبيعی است که از کشاورز و دامدار و عمله بنای کاملآ بی سواد آن جامعه گرفته تا حقوقدان و پزشک و مهندس تحصيلکرده در بهترين دانشگاههای غربی آن، همگی در دامن آن فرهنگ، ضعيف النفس و خرافی و محتاج ولی و قيم و بی اراده بار خواهند آمد.

بيجا نيست که خانم حقوقدان برنده جايزه نوبل هم که پيش از آن فتنه، حتا مدتی هم بر مسند قضاوت تکيه زده بود، خود بروشنی اعتراف می کند که «مريد» يک ملای روستايی بود و حتا تا واپسين روز زندگانی آن ملا هم اين خانم دکتر سابقآ قاضی دادگستری، «هرگاه که در می مانده» از «خرمن دانش!» او «توشه بر می‌‌گرفته» و از آن ملا «استفتأء» می کرده است!

همان تربيت و پندار های پسمانده و بی فرهنگی هم اين خانم را که بايد سکولار و متخصص حقوق بشر باشد، وا می دارد که بنويسد يک ملا که تا پايان عمر خود هم همچنان به حد شرعی، جزيه شتر، تازيانه زدن و چشم در آوردن باور داشت، « پدر حقوق بشر » ايران است. مشاهده می کنيد که چگونه حتا دانشگاه رفتن و حقوق خواندن و دکتر شدن هم نمی تواند تربيت و طبيعت کسی که برای يک «آخوندباجی» شدن تربيت شده را عوض کند؟

فرجام تلخ سخن
حاصل اينکه نگارنده وقتی می بينم پاره ای هنوز هم درک نکرده اند که چرا در ايران «انقلاب اسلامی» درگرفت و پيروز شد و چگونه همه ی دار و ندار و سرنوشت اين ملت سی و يک سال است که در دست روضه خوانی با عنوان «ولی فقيه» است، براستی هم خيلی شگفت زده می شوم و هم بسيار افسرده و غمگين. چرا که اين امر، نشانگر اين حقيقت تلخ است که بسياری از هم ميهنان گرامی ما هنوز هم ريشه مشکلات بنيادين و خانمان برباده ما را به درستی نشناخته اند. مشکلاتی که همگی هم ناشی از اين فرهنگ منحط و آلوده و بيمار ما است.

مادام هم که فرهنگ و نظام تربيتی ما از بن و پايه دگرگون نشود، اين مشکلات هم همچنان در جامعه ما بازتوليد خواهند شد. همين فرهنگی که يا سفله و عبد و عبيد تربيت می کند، يا عمله ی ظلم، يا ملا و ملاصفت و يا خودفروش و خائن. از آن بدتر هم اينکه، بر اساس نرم های همين فرهنگ منحط، همگی اين بد تربيت شدگان هم خود را با فرهنگ ترين و پاک ترين مردمان جهان می پندارند!

کار با اهانت به خانم عبادی و آقای افشاری و آقای شالگونی و حتا تريتا پارسی خودفروش و سربران رژيم هم بسامان نخواهد شد. چرا که در نگاهی خردمندانه و مسئولانه حتا آنان که در زندان ها به فرزندان ما تير خلاصی می زنند هم در نهايت قربانيان همين فرهنگ بی فرهنگ پرور و جنايتکار آفرين است. کسی که حاضر است انسانيت، ميهن، شرف و حتا ناموس دختران معصوم هم ميهنان خويش را هم در پيشخوان دکان شيادی و رمالی يک روضه خوان بی سر و پا و شيره ای به حراج بگذارد، موجود سفله و نگونبختی است که بايد به ديده ترحم بدو نگريست نه نفرت و انتقام. چون اگر به فرض هم که شما همگی اين قاتلان را از دَم تيغ بگذرانيد، باز بزودی آدمکش های ديگری جای آنها را خواهند گرفت.

فراموش هم مکنيد که به جز چند ملا و بچه ملای شمع فروش و روضه خوان عراقی، همگی اين وحوش متجاوز و خونخوار هم در ايران به دنيا آمده و در کنار ما هم رشد کرده اند نه در جنگل های آمازون. بدين خاطر بسياری از کسانی که خود را دشمنان اين اوباش می دانند هم در حقيقت خود اصلآ تفاوتی با اين اهرمن بچگان ندارند. از اين روی چه نيک و سازنده می شد اگر هر کدامی از ما پيش از اينکه می خواستيم کار های کثيف اين اراذل را محکوم کنيم، نيم نگاهی هم به منش و رفتار خود می انداختيم تا ببينيم که خود چگونه آدميانی هستيم. نيم نگاهی اما وجدانی و دادگرانه .

ما بايد خود را از چنگال اين توهم ويرانگر تاريخی نجات دهيم که گويا "هر ايرانی يک فرشته و دانشنمد و روشنفکر باشد" به تبع اين «فريب بزرگ» هم خود را رسول هدايت همه جهانيان بپنداريم. هر ايرانی آن اندازه پلشتی در پندار و رفتار و کردار خود دارد که اگر تنها بتواند خويشتن خويش را تربيت کند، براستی بزرگترين خدمت را به خود، مردم، ميهن و حتا جهان خود کرده است.

آخر ملت بزرگ و هوشمند و بافرهنگ و روشنفکر کجا و جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و سنگسار و چشم کور کردن کجا! علی رغم همه ی اين گنده گويی پاره ای و مبالغه در مورد مدنيت و فرهنگ ما، حقيقت اين است که نه انقلاب اسلامی در ايران يک رخداد اتفاقی بود، نه استقرار نظامی چون جمهوری اسلامی و نه پيش از سه دهه دوام آوردن چنين نظامی پست و بی فرهنگ که براستی هم آب دهانی به صورت هر ايرانی است و هم اصلآ ننگ بشريت متمدن امروز.

نسلی که حتا برجسته ترين حقوقدان آن هم همچنان ملاباز است، نسلی که سوپر چپ ها و اولترا راست های متلآ خردمند و فرزانه آن يا خائن وطن فروش بودند و يا غرق در ايدئولوژی های ضد آزادی و عاشق انورخوجه و استالين و يا «مريد» علی شريعتی، کجا می توانست ايرانی بهتر از اين ويرانسرای پر از ظلم و جنايت و فقر و بدبختی و گرفتاری را تحويل نسل امروز دهد.

از اينروی نسل بلاکشيده امروز تا می تواند بايد از نسلهای پيش از خود دوری جويد. زيرا که آن متلآ روشنفکران شيک و فکلی که حتا پس از نابودی ايران بدست روضه خوان ها بدنبال انقلاب شکوهمند خودشان هم هنوز به سکولاريسم عملی نرسيده و در هزاره سوم هم همچنان «مقلد» و محتاج تقليد از پير و مراد و شيخ و ملا و درويش خانقاه و ايدئولوگ و استفتاء و فتوا و حکم جهاد ... هستند، جز بدبختی بيشتر، چيز ديگری ندارند که بتوانند به اين ميليون ها قربانی فنا شده خود بدهند. همين. امير سپهر
نوزدهمين روز ماه ژانويه سال دوهزار و ده ميلادی

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

جامعه بزرگ رشید و دانا شده

جامعه بزرگ رشید و دانا شده

از دوتا ریدم تا وکالت

با عرض پوزش از خوانندگان محترم

در زمانیکه آخوندها به دختران ۱۶ ساله به عنوان محارب تجاوز می کردند و بعد اعدامشان می کردند با یکی از اقوام ما کودکی خردسال داشت به صحرا رفتیم. آن کودک می خواست دستشویی کند. کار خود را در دو نقطه انجام داد. بعد بلند شد و ذوق می کرد که دوتا ریدم دوتا ریدم.

آن کودک اکنون بزرگ شده لیسانس حقوق گرفته و وکیل قدرتمندی است. تنها این کودک نیست که امروز رشید شده کل جامعه رشید شده و بلوغ فکری رسیده. این موضوعی است که آخوندها و اطرافیان آنها نمی خواهند قبول کند.

در آن زمان آخوندها با تبلیغ می توانستند یک دختر معصوم ۱۶ ساله را به عنوان دشمن خدا و محارب به مردم نادان معرفی می کنند ولی امروز در هر طایفه حداقل حند نفر لیسانس حقوق دارند که تعریف محارب را می دانند و به دیگران آموزش می دهند. گذشته از این در آن زمان تنها مسیر اطلاعاتی مردم رادیو تلوزیون بود غافل از اینکه امروز اینترنت و ماهواره خیلی را آگاه کرده است.

آری ملاها و پاسداران دزد اطراف آنها باید این موضوع را قبول کنند جامعه بزرگ و دانا شده

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

یونجه برای اسبهای مجتبی نه برای استقبال از امام زمان

یونجه برای اسبهای مجتبی نه برای استقبال از امام زمان
اگر دوستان به خاظر داشته باشند در زمانیکه به حسابهای شهرداری تهران رسیدگی می شد میلیون ها تومان به خرید یونجه اخنصاص داده شده بود. پرسیده بودند برای چه گفته بودند برای اسبهایی که برای استقبال از ظهور امام زمان آماده کرده اند. اما کیست که نداند احمدی نژاد آنقدر شیاد است که امام زمان را به کل قبول ندارد. با انتشار رازهای زندگی خامنه ای و بخش اسبها همه باید بدانند این میلیونها تومان پول مردم بدبخت خرج اسبهای مجتبی شده که در واقع امام زمان محمود است و همه می دانند که مجتبی او را به قدرت رساند و به او خط می دهد.
رازهای زندگی خامنه ای - اسب ها:
تعداد اسب های خامنه ای حدود 100 عدد است که ارزش کل آن 40 میلیون دلار برآورد شده و گرانترین آن ها 7 میلیون دلار قیمت دارد و نام آن ذوالجناح است.اسب مجتبی سهند نام دارد.برای اسب ها دو اصطبل موجود است،یکی در باغ ملک آباد مشهد به مساحت 10 هزار متر که دارای 70 اسب است و یکی در لواسانات به مساحت 3 هزار متر که دارای 30 اسب است.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

آقای مهاجرانی موج سواری ممنوع

آقای مهاجرانی موج سواری ممنوع

آنچه شما از آن به اتاق فکر نام برده اید اتاق جهل است نه اتاق فکر. شما سالها در خدمت و ابزار ملاها بوده اید. سروش عامل انقلاب فرهنگی و نابودی علمی کشور بود. عبدالعلی بازرگان آنقدر نادان است که ازدواج محمد با عایشه را به این دلیل که محمد در آن سن نیروی شهوانی نداشته توجیه می کند و آنقدر خرد ندارد که بفهمد یک‌زن هم شهوت دارد و خداوند شهوت را به او داده که از آن لذت ببرد. حال این فرد می خواهد در اتاق فکر جنبشی باشد که زنان در صف اول مبارزه هستند.
خیر قربان موج سواری ممنوع حرف شما برای این مردم بی ارزش است.

هر بالاترینی یک وبلاگ خبری با نام مستعار

هر بالاترینی یک وبلاگ خبری با نام مستعار

از دوستان بالاترین تقاضا می کنم هر کدام یک ‌وبلاگ با نام مستعار راه اندازی کنند آدرس آنرا برای تمام کسانی که می شناسند با نام مستعار ارسال کنند و مرتب مطالب بالاترین را در آن کپی پیست کنند. در زمان فیلتر شدن سایت بالاترین در ایران این وبلاگها کمک‌ مناسبی خواهد بود برای خبر رسانی. همچنین وجود تعداد زیادی وبلاگ خبری با نام مستعار کار کودتا گران جانی را برای برخورد با وبلاگنوسیان بسیار دشوار تر خواهد کرد به خصوص اگر این وبلاگها توسط هموطنان خارج از کشور راه اندازی شوند.

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

آیا این زن یا دختر اگرمی دانست باز هم این عکسها را دست می گرفت و فریاد بزند؟

این زن یا دختر اگرمی دانست که خمینی در کتاب تحریر الوسیله باب نکاح نوشته با دختر شیرخوار می توان شهوترانی کرد و از نظر این آقایان ارزش او کمتر از ارزش بیضه چپ یک‌مرد است آیا باز هم این عکسها را دست می گرفت و فریاد بزند واز آنها طرفداری کند؟

پاسخ کوبنده پری صفاری به امام جمعه تهران

پاسخ کوبنده پری صفاری به امام جمعه تهران